صابر ابر؛ درخشش یک هنرمند چندمنظوره
نیما بهدادیمهر
«صابر ابر» یکی از بازیگران جوانیست که فرم خاص و منحصربهفردی از میمیک را داراست. فرم صورت او بهگونهایستکه در توالی لحظهها میتواند راوی درستی از موقعیتی باشد که شخصیت در آن قرار گرفته. بهواقع آنچه میتوان برای این بازیگر یک نقطهقوت برشمرد، همان انعطاف میمیک او در بازتاب حس درونی شخصیتهاییست که ایفاگر نقششان است. «صابر ابر» در کارنامه بازیگری خود؛ چه در نقشهای فان و کمدی و چه در عرصه ایفای شخصیتهایی که با التهابی درونی و تنشی پیرامونی مواجهاند، بسیارموفق عمل کرده است. بهبهانه بازی او در سریال «مترجم»، به نقشهایی منتخب از فهرست هنرنماییهای او نگاهی انداختهایم.
شاید ایفای نقش بهرامی در فیلم «مینای شهر خاموش» را بتوان همان نقطه پیوند میان «صابر ابر» و سینمای ایران دانست. او تلاش دارد با بذلهگویی و شوخطبعی کمی از جدیت و سکوت فضای جاری در لوکیشن ثابت ماشین بکاهد و حلقه وصلی شود میان آدمهاییکه گویی دور از هم بوده و بهظاهر سخنی برای بهاشتراکگذاری ندارند؛ برایهمین منظور او بحثی مطرح میکند و آدمهای دیگر را به میدان مباحثه میکشاند تا ازاینطریق یخهای سکوت را بشکند و برفهای سرد رابطه را با گرمای آشنایی و رفاقت آب کند. شخصیت دانش در «مسخرهباز» را میتوان نسخه سینمایی و دراماتیزهتر از شخصیت انیمیشنی «هاچ زنبورعسل» دانست. البته این تطبیق فقط در بخشی از وجوه تشابه دو شخصیت مانند بیمادری و رؤیاپردازی کار میکند و دانش شخصیتی پیچیدهتر است که باید او را در محدودهای از سلوک زیستی رؤیاباور، خیالپرداز و روحیات خطرناک منتج از غوطهورشدن در اوهام و شیدایی ارزیابی کرد. بهواقع دانش در دو گستره زیستی قابلتحلیل است؛ یکسوی، او را در جایگاه فردی سرشار از کمبودها و حسرتها مینمایاند. دراینزاویه، دانش یک فرد تنها و حلشده در رؤیاها و اوهامش است که از او فردی خطرناک میسازد. درسویدیگر، دانش را یک دلباخته سینما میبینیم. فردیکه با فیلمها و شخصیتها زندگی میکند و آرزو دارد تا با آن شخصیتها به همزیستی برسد، آنها را از نزدیک ببیند، با آنها همصحبت شود، حتی با آنها پالودهای بخورد یا آبی بیاشامد. چنین تصوراتی سبب شده تا دانش تداعی آشنایی از یک شیدا را کند که تعادلی در رفتارهایش ندارد. حال باید از حضورش در فیلم «هیچ» گفت؛ پسر موبور سادهدلی که بیریا عاشق بود ولی زخمی از جفای معشوق دید فرصتی مناسب برای «ابر» بود تا نمایهای از تیپ عاشق مغلوب را بازی کند. نیما پسری بهظاهر دستوپاچلفتیست که عاشق دختری از طبقه جنوب شهر شد اما فرازونشیبهای زمان و بازیهای روزگار با او بد تا کرد. محبوب او بر اسب جاهطلبی و غرور سوار شد، سادگیها و بیریایی او را به هیچ انگاشت و نیما را از خود راند. همان پلان نهایی از حضور نیما در پاشنه در و صدای زیر و آهسته و مغموم که مادر را فراخواند و درخواست کرد که به صحبت با دختر و خانوادهاش ادامه ندهد، برای بازنمایی موقعیت حقیقی نیما در زندگی کفایت میکند. نیما در برداشت ظاهری یک بازنده و در تحلیل حقیقی یک برنده مطلق بود. او بهظاهر معشوق را به نرد زمان باخت اما در واقعیت خودش را در نرد با زندگی پیروز دید چراکه از زندگی با یک دختر پرمدعا و جاهطلب رهایی یافت. بهرام در «انتهای خیابان هشتم» شمایلی از مردان جوانی را متداعیست که در زیست بیرحم امروز و تلاطمهای رفتاری انسانهای پرمدعا و دور از مرامهای زیبنده، مجبور به نظارهگری تباهشدن آرزوهای خود است. واکنشش به چنین فرجامی در زندگی و مطلعشدن از تنفروشی نامزدش برای نجات برادر، خودکشی بنزینیست. خودکشی جوانی غیرتمند که به هر دری زد تا برادر نامزدش را از بند برهاند اما در چالههای متعددی افتاد و سرانجام مجبور به خودسوزی و انتحار در پمپبنزین شد. محمد در فیلم «دایرهزنگی» جوانی ایرانی آشناست. برای بسیاری شمایلی دارد آشنا و رفتاری درکشدنی. بهواقع تلقی مخاطبان از فداکاری و تلاش او برای کمک به شیرین همان جمله عرفی خودی نشاندادن را متداعیست؛ یعنی جوانی کمتجربه در روابط عاطفی و اجتماعی که فریب ظاهرسازی و مظلومنمایی شیرین را میخورد و در روزیکه همه ساکنان آن مجتمع در غباری از تردید و بدگمانی با یکدیگر سخن میگویند و رفتار میکنند درنهایت این محمد است که به نفله درام بدل میشود؛ یعنی فردیکه در جمع تلاش داشته اخلاقیتر و انسانیتر رفتار کند درنهایت بهعنوان متهم در دام پلیس میافتد آنهم درحالیکه ساکنان آن خانه همچنان درکنارهم خواهند زیست با تلی از تردیدها، پچپچهها و گمانهای بد نسبتبههم. زمانیکه گل عشق و دوستی در درون آدمها شکوفه میکند گویی بهاری از زیستن تجربه میشود؛ نوعی نوجویی فطری در برقراری رابطه و ایجاد گفتمان با دیگری. نریمان در «برف روی کاجها» چنین حسی را تجربه میکند؛ حسی از صمیمیت و احترام عاشقانه که در لحظهای شکل میگیرد و بسان غذایی که در آرامپز آماده میشود ذرهذره طعم و مزه مییابد. برای او همان عشق در یک نگاه و عشق در اولین برخورد رخ میدهد و این آغازیست بر راه جدیدی در زندگی. این نقش ساده در کارنامه «صابر ابر» بهمانند یک نگین خوشتراش است که ظرفیتهای وی در بازی احساسی رئال را به رخ میکشد. «قندون جهیزیه» یکی از کمدیهای فکورانه و دغدغهمند است که زیست واقعنمای اجتماعی را دستمایهای برای روایت خود میکند. شخصیت عطا دراینفیلم یک آدم معمولی و بسیار آشنا برای مردم شریف ایران است. مردمیکه عطا را آینهای از زیستن خود میدانند و با او همذاتپنداری دارند. عطا یک مرد ایرانیست که هرروز در شهر پرسه میزند تا نبض کُند زندگیاش از تپش نایستد و برایهمین از هر راهی که به فکرش میرسد به کسبدرآمد میپردازد؛ اما زیست امروز بیرحمتر از آناستکه برای کسی بایستد و این نکتهایست که عطا آنرا درک کرده و بهخوبی فهمیده. عطا یکی از بازنماییهای دقیق از انسانهای معمولی شهر است با همان سادگیها، غلوغشها، بیریاییها، شرافتها و خردهخلافهای انسانی مرسوم. رزمندههای بیشماری در سینما و تلویزیون مشاهده شدهاند و امیر در «آشغالهای دوستداشتنی» یکی از همان فهرست مطول است بااینتفاوتکه امیر تصویری بیروتوش و صادقانه از گفتمان انقلابی مبتنیبر اصالت اخلاق است. امیر از همان دست جوانانیست که به ندای درونشان لبیک گفتند، به آنچه باور داشتند عمل کردند، آموزههای خود را بیواهمه فریاد زدند و از جدل گفتمانی با نمایندگان دیگر نحلههای فکری نهراسیدند؛ یکی از مهرانگیزترین و درعینحال مجادلهآمیزترین تصویرهای برساخته از رزمنده انقلابی در سینمای ایران. «اینجا بدون من»؛ در اثری که از اساس برپایه ستایش سینماست، شخصیت احسان بسیار جلوه میکند. او جوانیست رؤیاپرداز و عاشق نوشتن و سینما که واژهها برای خلق رؤیا در ذهن او رژه میروند و سینما برایش قاب تصویریست برای بازنمایی و بازتماشای زندگی و رؤیاهای زیبا. احسان به سینما نگاهی رؤیایی دارد بههمانگونه که دوست دارد زندگی خود و مادر و خواهرش را همچون یک فیلم زیبا درباره خوشبختی ببیند. چنین تصوراتیست که سبب میشود تا سکانس نهایی «اینجا بدون من» به یک تمجید تصویری از اعجاز سینما در انعکاس رؤیاهای انسانی بدل شود. علیرضای «درباره الی» یکی از مهمترین نقشهای مکمل تاریخ سینمای ایران است که «صابر ابر» با ادراکی بینظیر بر صفحه ذهنی مخاطبان جاودانه کرد. علیرضا بسان یک فرمانده است که قلعهاش در بیخبری فتح شده و او وقتی مطلع میشود که دشمن به پشت اتاق او رسیده. برای علیرضا چنین اتفاقی افتاده؛ نامزدش بیآنکه علیرضا بداند گویا به رابطه پایان داده و روانه سفری شده تا آزمونی جدید از دوستداشتن را تجربه کند و علیرضا زمانی از ماجرا آگاه میشود که با او تماس میگیرند و اطلاع میدهند که الی ناپدید شده است. میمیک علیرضا در اولین سکانس از بازی ابر در فیلم «درباره الی» روی یک بهت تراژیک تأکید دارد؛ بهتی از بیخبری یک مرد از آنچه در رابطه عاشقانهاش با الی پیش آمده. او یک بازنمایی درخشان از همه افراد بیخبریست که بسان همان جمله معروف دیر از خواب برمیخیزند. بهت نگاه علیرضا خبر از سونامی ویرانگری در درون عاشق او میداد؛ درونی شیدا که ویرانی آشیانه عشق را باور نداشت و تنها زمانی آنرا باور کرد که جنازه معشوق را دید./ نماوا
عکس: ساتیار امامی