زنان و مسائل پیرامونشان از نگاه اندیشمندان
ویوین گورنیک
سروناز بهبهانی/ «ویوین گورنیک»؛ یکی از مطرحترین چهرههای حوزه فمینیسم رادیکال است که با ارائه مقالات متعدد در نشریاتی معتبر و پرتیراژ همچون The New York Times، The Nation و Atlantic توانست صدای خود را به گوش طیفِ علاقهمندِ بسیاری برساند. او در 14 ژوئن 1935 در «برانکس» (نیویورک/آمریکا) متولد شد. مطالعات دانشگاهیاش ارتباط مستقیمی با مسائل اجتماعی نداشت و درواقع، مدرک لیسانس خود را در رشته هنر از «سیتی کالج نیویورک» (CCNY) و در سال 1957 گرفت. او سپس، از دانشگاه «نیویورک» در سال 1960 با مدرک کارشناسیارشد در همان رشته فارغالتحصیل شد. عمده شهرت او در نگارش مقالات اجتماعی بر محور حقوق زنان، متأثر از حضور پررنگش در هفتهنامه Village Voice بود؛ نشریهای که گفته شده؛ دراینسالها بستری برای فعالیت نخبگان فرهنگی نیویورک بوده و تاکنون برنده سه جایزه «پولیتزر» شده. دیدگاه اولیه «گورنیک» مبتنیبر استفاده از تجارب شخصی در ایجاد درک عمومی نسبت به معضلات رایج همنوعان خود و انتقال این تجربیات در قالب آموزههایی کارآمد، به سایر زنان و البته مردانی که میخواهند و باید دراینزمینه تغییر کنند، بود.
او دومین و درواقع، کوچکترین فرزند «لوئی» و «بس» (گورنیک) بود؛ والدینش متولد اوکراین بودند که خودش آنها را «مهاجرینی زجردیده از طبقه کارگر» توصیف میکند؛ یک زوج سوسیالیست متعهد که یکدیگر را در نیویورک ملاقات و همانجا ازدواج کردند. پدرش بهمدتِ 30سال در یک کارخانه تولید لباس، پایِ دستگاه خشکشویی میایستاد و مادرش نیز منشی و کتابدار بود. «ویوین» 13سال داشت که پدرش را دراثر یک حمله قلبیِ ناگهانی، از دست داد. او در کتاب خاطراتش؛ Fierce Attachments که سال 1987 منتشر کرد و از مطرحترین آثارش نیز هست؛ عنوان کرده که دوران رشدش در نوجوانی را در ساختمانی گذراند که تعداد بسیاری زنِ بیسواد، مطیع، بیآینده و ... در آن سکونت داشتند و تصویری که از مادرش درآنروزها بهخاطر میآورد، زنی ماتمزده در عزایی دائمی بود. با پایانگرفتن تحصیلاتش، مدتی بین سالهای 1966 تا 1968 را به آموزش زبان در دو دانشگاه «ایالتی نیویورک» و «استونی بروک» گذراند. بعدازآن، بهعنوانِ خبرنگار، وارد دفتر هفتهنامه Village Voice شد؛ جاییکه بین سالهای 1969 تا 1977 در آنجا و همزمان بهعنوانِ نویسنده افتخاری در چند نشریه قابلِتوجه دیگر، به نوشتن مقالاتی درباره زنان پرداخت. حتی همینحالا هم بانگاهیبه منتخب این نوشتهها که در قالب کتاب Essays in Feminism (1978) منتشر شدهاند، میتوان هیجانات و شورِ انقلابی او نسبت به فمینیسم که آنزمان جنبشی روبهرشد تلقی میشد را درک کرد. «گورنیک» بعدازآنکه Village Voice را ترک گفت؛ وقت خود را بین دو مسیر نویسندگیِ آزاد و تدریس در رشته نویسندگیِ خلاق تقسیم کرد. او دوبار ازدواج کرد که هردو نیز به جدایی انجامید. او معتقد است: «خودروایتی»، نوعی نقد فرهنگیست؛ بهاینمعناکه میتوان با روایت آنچه بر خود گذشته، منشوری از تجربیات را شکل داد که قابلِتعمیم به داستانِ اجتماعیِ بزرگتری هستند. او البته معتقد است که نگاهها به اقلیتها تبعات یکسانی ندارد و بعضی از اقلیتها، رنج بیشتری را در حوزههای متنوعتر متحمل میشوند؛ ازاینرو، اگرچه در بسیاری نوشتهها به تبار یهودیِ خود بهعنوانِ مسئلهای که او را در جمع اقلیتها دستهبندی کرده، اشاره دارد؛ اما در مصاحبهای بهسالِ 1989 با Tikkun (سهماهنامهای متعلق به جریان چپ مترقی یهودی که در ایالات متحده منتشر میشود) گفت: «زنبودن، دشواریِ بیشتری بههمراه دارد و بیشازآنکه بخواهم با یهودیستیزی مبارزه کنم، بهخاطرِ زنبودن ایستادهام و بازهم میایستم». او متعلق به جریان «فمینیسم رادیکال» است؛ یکی از گرایشهای فمینیسم که بر نظریه مردسالاری، متمرکز میشود. درواقع فمینیسم رادیکال، به مردسالاری بهعنوان یک نظام قدرت نگاه میکند که جامعه را بهشکل روابط پیچیدهای براساس پیشفرض برتری مردان، سازمان میدهد و از آن برای ستم بر زنان استفاده میشود. فمینیستهای رادیکال معتقدند تبعیضها و نابرابریهای جنسی بهعلت حاکمیتِ «نظام مردسالاری»ست. آنها مردسالاری را یک نظام جهانشمول میدانند که در آن، زنان زیر سلطه مردان قرار دارند. نظام مردسالاری در هر جامعه با نوعی تقسیم کارِ جنسی تقویت و تحکیم میشود. فمینیستهای رادیکال معتقدند که باید درباره هریک از وجوه زندگی زنان که درحالحاضر «طبیعی» بهشمار میآید، تردید و آنرا از نو بررسی کرده و درپی یافتن راههای تازه برای تمام امور زندگی بود. البته مانند هر جریان ایدئولوژیک دیگری، بین اندیشمندان آن، تفاوت نگرشها و اختلافاتی نیز وجود دارد که «گورنیک» نیز از این قاعدتاً مستثنا نیست. او به عوامل مکمل و تأثیرگذار بر هم در تشدیدِ شرایط تأکید دارد و این مفهوم را در کارهایش منعکس کرده که در تجربه زیستیِ او و بسیاری زنان همانندش، وجود تحقیرهای موازیِ یهودیستیزی و تبعیضهای جنسیتی، آثار سوء بیشتری را نشان میدهد. او البته در جاهایی ادعا کرده است که بهنظرش «فمینیسم کاملاً بهپایان رسیده» و اگرچه دورههایی هم شاهد نوزاییِ این جنبش بودهایم؛ اما بعضی بدبینیها و نگاههای افراطی، مانع از شکلگیریِ تفکرات پایهایِ بعدی شدهاند که به رشد و ادامه فمینیسم آسیب زدهاند. در مقالهای که 10 فوریه 2020 در «نیویورکر» درباره او منتشر شده، آمده است: «گورنیک درباره پایان موج دوم فمینیسم مینویسد؛ حالا احساس میکنم که باید جزر و مد هر جریانی از نفس بیفتد و همهچیز آرام شود تا بتوانیم خود را بر روی زمین سفت ببینم؛ باید از تلاطمها عقبنشینی کنیم و به موضوعات، نگاهی با فاصله و دور از هیجان بیندازیم. باایننگاه، از آنچه در دهه 80 در نشریه Voice نوشتم که در آن خودم را مخالف با جریانهایی بنیادی مانند ازدواج معرفی کردم، شرمسارم؛ مواضعی که حالا آنها را نگرشی پوچ میدانم. حالا احساس میکنم فارغ از تندرویها و یکجانبهگراییها باید گفت که بعضی از مردان نیز شایسته رهایی از وضع موجود هستند و باید آنها را تشویق کرد تا در مسیر تکامل گام بردارند». درآنمقاله، درباره او میخوانیم: «ویوین، تمایل دارد که خود را زن عجیب بنامد؛ برچسبی که درواقع، از عنوان کتابی نوشتهشده توسط جرج گیسینگ (The Odd Women) در سال 1893 وام گرفته. این کتاب، دربردارنده اولین دم و بازدمهای حیات فمینیسمِ مدرن در انگلستان است که به مضامینی نظیرِ نقش زنان در جامعه، ازدواج، اخلاق و ... میپردازد». او درهرحال، آنقدرها هم زن عجیبی نیست؛ فردیست تنها بدون همسر و فرزند که از راه نوشتن، گذران زندگی و برای بهبود شرایط زنان تلاش میکند. شاید بخشی از این طرز نگاه، به دوره کودکی او و زنهایی که در اطرافش میدید، برگردد؛ مادرش وقتی او هشتساله بود، در خارج از خانه کار میکرد؛ اما پدرش اگرچه مردی مهربان و خوشاخلاق بود؛ چنین رویهای را تاب نیاورد و مانع از ادامه فعالیتهای بیرونی او شد. وقتی پدرش چندسالبعد از دنیا میرود، روال زندگی آنها تغییر میکند و او همانزمان یاد گرفت که یک زن در وهله اول باید «اعلام استقلال» کند و این، اولینگام برای تغییر وضعیت موجود بوده و هست. بااینهمه، توجه به حقوق زنان تا پیش از ازدواجش برایش به یک مسئله تبدیل نشده بود. خواسته اول او اینبودکه داستاننویس شود؛ اما وقتی ازدواج کرد، متوجه شد که همسرش در مدتی کوتاه تغییر نگاه داد (مانند پدرش) و نهتنها برایش مهم نبود که همسرش مدرک دانشگاهی دارد و به نقاشی میپردازد یا تدریس زبان میکرده یا به نوشتن علاقه دارد؛ بلکه تنها از او میخواهد هرشب شامش را بهموقع آماده کند! اینجا بود که فهمید، نوشتن داستان، مسیری نیست که بتواند ازطریقِآن، تغییری که باید را ایجاد کند. در مطالعات پیوستهاش در رمانها دنبال راهی بود که جرقهاش با خواندنِ Sons and Lovers زده شد؛ رمانی اثر «دیوید هربرت لارنس» که تأثیر عمیقی بر او گذاشت. این کتاب، داستان پسریست بهاسم «پال» که رابطه عاطفی عمیقی با مادرش دارد. رابطه آنها آنقدر عمیق است که پال نمیتواند با زنهایی که وارد زندگیاش میشوند، ارتباط برقرار کند و سایه مادر همیشه مثل یک قید بر سر اوست ...؛ خواندن سهباره این رمان او را با جهانی تازه روبهرو کرد که همراه شد با جنبش درجریانِ زنان درآنسالها و نتیجه اینکه او دریافت؛ باید خودش قهرمان زندگی خودش باشد. نوشتن خاطراتی که درواقع، انعکاس تجربیات هرگونه جبر و تبعیضی که بر او رفته بود، مسیری تازه مقابلش گشود که باعث شد به یک فعال حقوق زنان بهسبکی تازه تبدیل شود. از آثار مطرح او میتوان به The Odd Woman and the City (2015)، The End of the Novel of Love (1997) و What Independence Has Come to Mean to Me (200) نام برد.