سخن روز
روابط عمومی، علم تا عمل
ناصر بزرگمهر
سالهاقبل وقتی تازه جنگ تمام شده بود، در مجله فرهنگی «روزگار وصل» یادداشتی بااینمضمون نوشتم: «برای کی بنویسم؟ برای که بگویم؟ چرا بگویم؟ چه بگویم؟ از کجا بگویم؟ چگونه بگویم و اگر گفتم یا نوشتم، چه خواهد شد؟ چه تأثیری خواهد داشت؟ مگر اینقدر گفتند یا نوشتند، چه شد؟» حالا درمورد روابط عمومی و جایگاه آن چه بگویم و چه بنویسم که تأثیری بر جامعه و خصوصا دولتمردان داشته باشد؟ چه میتوان درمورد روابط عمومی گفت و نوشت که کسی تا امروز نگفته باشد؟ از من خواستهاند درمورد روابط عمومی از علم تا عمل بگویم و بنویسم. در یادداشتی دیگر، یکیاز سادهترین پاسخها در برابر اینسؤال که میپرسند روابط عمومی یعنی چه؟ را نوشته و پاسخ دادهام. پاسخ این است که بعضی میگویند: «نمیدانیم؛ اما روابط عمومی واقعیتیست که ظاهرا خیلی لازم است، مهم است و همهجا بهدرد میخورد. این مهمبودن را وزیر و وکیل و رئیسجمهوری و مدیرکل و بانکدار و مهماندار و هتلدار و همهوهمه میدانند؛ همه میدانند که روابط عمومی خیلی لازم است. آنقدر لازم است که بعضیاز آقایان وزرا و مدیران، از دامپزشک تا گیاهپزشک، از قصاب تا بقال، از باکاره تا بیکاره را که البته مشاغل مهم و ارزشمندیست را در جایگاه مدیرکل روابط عمومی و رئیس و مشاور روابط عمومی گنجانده و میگنجاند؛ اما از دانش ارتباطات و فارغالتحصیلان اینرشته استفاده نمیکنند. آیا اهمیت ازاینبیشتر میشود؟ ١٠٠سال از دانش کلاسیک معاصر روابط عمومی در دنیا و چندهزارسال تاریخی به بلندای آدم و حوا و ۶۰،٧٠سال از روابط عمومی علمی در کشور خود ما با ۵۰سال حضور دانشگاهی رشته ارتباطات و چه و چه میگذرد؛ اما هنوزهم در دولت و بسیاریازسازمانها، مدیران، افراد بیکاره را روانه اداره روابط عمومی میکنند. درد ازاینبیشتر؟ اما اگر اینها را نگوئیم، ننویسیم، نگویند، ننویسند، اگر اینسمینارها و همایشها هم نباشد که دیگر فاتحه روابط عمومی را باید بهطورجدی خواند. یک مرد غیرتمند عشایر در خیلیسالهاقبل به یک مقام عالیرتبه که برای بازدید به منطقه محروم آنها رفته بود و از او سؤال کرده بودند که اوضاعتان چطور است؟ گفته بود: «تو که با بادی آیی و با بادی روی، چه میدانی درد ما چیست؟!» معنای جمله چنین است: «تو که با هواپیما میآیی و با هلیکوپتر میروی، چه میدانی درد مردمی که نه راه دارند و نه جاده و نه غذا و نه پوشاک چگونه است؟» حالا اینمثال چهربطی به روابط عمومی و جایگاه آن و مشکلاتش دارد؟ منهم نمیدانم. خودتان یکجوری ربطش دهید که بودار نشود. دوستی توصیه کرد که در حرفها و نوشتههایم به جوانترها بیشتر توصیه کنم. حالا اینروزها هرچه به دوروبرم نگاه میکنم، از خودم جوانتر و خامتر نمیبینم.
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصدها رسید و ما هنوز آوارهایم
اما دو توصیه مشخص برای آنیکی، دونفـریکه تصادفـــی از مــــن کوچکترنــد و ایننوشـــته را میخواننـــد، عــــرض میکنـــم:
١. یاد بگیریم که با کمتر از خود بازی نکنیم، بازیمان خراب میشود. حتی حریف تمرینی بهتر است همسطح یا قدرتر از خودمان باشد. هرگز خودتان را با هیچ تنبلی مقایسه نکنید. مدیران کمعرضه فراوانترند، ملاک شما کمعرضهها نباشد، تلاش کنید با بهتر از خود مقایسه شوید.
٢. دوم آنکه به ادبیات فارسی اهمیت دهید. زبانی که رودکی در بخارا با آن نرد عشق باخته و نظامی در گنجه بدان پنج گنج ساخته و فردوسی در طوس شاهنامه پرداخته و سعدی و حافظ و صائب و خواجو و مولانایش بدان طرح غزل انداختهاند، این زبان،زبانیستکه ملاط سیمان در ساختن برج و باروست. طبایع گوناگون کُرد، لُر، بلوچ، گیلک، فارس، عرب و عجم را بههم جوش داده و ترکیب هویت ایرانی را تا امروز تاریخ و فردای دنیا ساخته است. حالا هرکس میگوید اینزبان، کاربرد ندارد، یا نادان است یا دشمن. منهم تأکید میکنم که درکنار ادبیات فارسی که بچههای روابط عمومی باید بخوانند و بخوانند، زبان دوم و سوم و چهارم خارجی و زبان فناوری کامپیوتر را هم بیاموزید که دنیا، دهکده کوچکی شده است. (مرا به تجربه معلوم پساز ٤٠سال یا ٣٠سال یا ٥٠سال که قدر مرد علم است و البته قدر علم به مال)؛ اینهم طنزی از استاد باستانی پاریزی بود که یادی از او کرده باشیم.