سخن روز
خداحافظی با 365 روز تکراری!
سروناز بهبهانی
یکسال دیگر هم گذشت؛ با کولهباری از اما و اگرها، شدنها و نشدنها، داشتنها و نداشتنها و ایران در عرصههای داخلی و خارجی در زمینههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی؛ چالشهای مختلفی را پشتِسر گذاشت. مثل همیشه حرفهای بسیاری زده شد و طرحهای بسیاری ارائه؛ بهویژه درمورد مسائل زنان که جزو ویترینهای تبلیغاتی اکثر دولتها بهشمار میرود! زنان به ورزشگاه بیایند یا نه؟ دختران زیرِسنِقانونی ازدواج کنند یا نه؟ بیمه و مسکن زنان معلول و سرپرست خانوار پرداخت میشود یا نه؟ مشارکت سیاسیِ بیشتر زنان محقق میشود یا نه؟ دیه زنان و مردان باید برابر شود یا نه؟ مسئله اشتغال دختران تحصیلکرده در اولویت است یا نه؟ و دهها طرح و چالش ریزودرشت دیگر که بسیاریازآنها درحدِ حرف باقی ماند تا زنان فعال اجتماعی، همچنان ناامیدانه در سطحی شیشهای از امیدواری راه را ادامه دهند! وعدههای ایجاد تغییر ازسوی مراجع قانونی و دولتی، حکایت دنبالهداریست که شاید در سال پیشِرو نیز مواردی که عنوان شد و مسائلی مشابه را دوباره فقط باید گفت و گفت و چندان دلخوش به نتیجه نبود؛ اما یکچیز هست که قطعا نتیجه میدهد و بیهیچ دستاندازی تصویب خواهد شد؛ اگر اراده کنیم و آن، ایناستکه تصمیم بگیریم برای هم و درمواجههبا یکدیگر، زنان بهتری باشیم تا انسانهای بهتری دراینجامعه زندگی کنند. مواردی که شاید چندانمهم بهنظر نرسد؛ ولی تجربه نشان داده که عملکردن به آنها آسان نیست. مواردی ازایندست که اگر بانویی به موفقیتی در یک رشته هنری دست پیدا کرده، بیتعلل و بیتامل تنها به قضاوت چهره و طرح لباسش ننشینیم و اینکه چه ظاهر مسخرهای دارد! اگر زنی حتی با مرام سیاسی متفاوتی از ما؛ از حق ورزشگاهرفتن زنان گفت، با بیاهمیت جلوهدادن اینمسئله و تمسخر او، بر دهانش نکوبیم؛ مگر چه ایرادی دارد؟ حرف خوب، خوب است. اگر تماشای فوتبال، دغدغه ما نیست؛ انتخابش حق ما که هست و حالا کسی بههردلیلی درمورد حقوقی که ما نمیتوانیم، دارد با صدای بلند حرف میزند، او را محکوم به سکوت نکنیم. اگر چهره مطرحی در دنیای هنر یا سیاست، کمی زندگی خصوصیاش را در فضای مجازی عمومی کرد، درجهت اظهارِنظرهای احساساتی، به توهینکردنها عمومیت نبخشیم و باخود فکر کنیم همینکه یک زن توانسته ازپسِ تمام تنگناهای تاریخی، امروز بهمدد اینترنت، رسانه و... با صدای کمی رساتر حرف بزند؛ ولو بهزعم ما حرفهای مزخرف! همین باارزش است؛ ازاینشرایط استفاده کنیم و حرفهای مزخرف نزنیم! ما آنگونه که فکر میکنیم شایسته یک زن واقعیست، رفتار کنیم. اگر مثلا همکاری، جایزهای داخلی یا خارجی دریافت کرد؛ تمام توان خود را بهکار نبندیم که مستقیم و غیرمستقیم با انبوه فالوئرهای خود به او بتازیم؛ چراکه فکر میکنیم لیاقتش را نداشته، دستِکم ما لیاقت کمی مهربانبودن را داشته باشیم! اگر در خیابان زنی را دیدیم که پوشش او بابِمیلمان نبود؛ اگر زیادی سیاه پوشیده بود یا زیادی قرمز، به او برچسبهای اینطرفی و آنطرفی نزنیم، به او حتی حق هم ندهیم! همینکه سرمان به کار خودمان باشد، یعنی حرمت انتخاب را رعایت کردهایم و کافیست. اگر نمیدانیم و نمیتوانیم، اصراری نیست که حرفهای مهمتری درجهت علم، فرهنگ و حقوق زنان و نیازهای جامعه بزنیم؛ اما لااقل اگر کسی دارد حرفِحساب میزند و روزمرهگیاش را وقف اندیشیدن و کارهایی کرده که چندان برای ما جذاب نیست، مجال فکرکردن به او بدهیم. اگر میخواهیم تمام حجم اینترنتمان را صرف گشتن در کانالهای لباس و کفش و کیف کنیم، ایرادی ندارد؛ انتخاب خودمان است برای استفاده بهینه از زمانیکه تکرار نمیشود اما لااقل با نشخوار خبرها و تحلیلهای سیاسی فورواردی، خود را صاحب اندیشه معرفی نکنیم تا هم خودمان بیخودی باورمان نشود که میدانیم و هم نگذاریم چندسالبعد بازهم بگویند زنان هرگز اندیشمندان و سیاستمداران موفقی نمیشوند! شاید امسال و چندسال دیگر هم قانونهای موردِنظر ما تصویب نشود؛ اما ما که میتوانیم مادرانی باشیم که باقدرت پشتِسر دخترانمان بایستیم و همانطورکه هنوز دو،سهسال نگذشته از تولد پسرمان، میگوئیم «برای خودش مردی شده!» اجازه بدهیم دخترانمان هم به زنانگیشان افتخار کنند. شاید سالها زمان ببرد که برابری دیه زن و مرد بهشکلی قانونی اجرا شود؛ ولی ما میتوانیم مادرانی باشیم که حداقل سهم آزادی و برابری را در بهرهمندی از امکانات مادی و معنوی، احساس استقلال، تصمیمگیری و حتی نوع پوشش فرزندان دختر و پسرمان را بهرسمیت بشناسیم. شاید زنبودن و زنانهزیستن در عصریکه تلاش میشود انسان، غایبِ روزگار باشد، خود؛ نوعی برچسب دنبالهدار تاریخ مردسالار است برای عقبنگهداشتن ما از آنچه که باید داشته باشیم و شاید بهگفته سیمون دوبووار؛ ما زن بهدنیا نمیآئیم؛ زن میشویم! درست مثل مردبودن و مردانگی که بخشی غیرقابلِانکار از هستی و حقوق حقیقی را از آنها دریغ میکند... بهنظر میرسد در وضعیت امروز جامعه ما، هنوز زمان حرفهای بزرگزدن نیست؛ ولی بیائیم حداقل در همین دلخوشیهای کوچک، انسان درونمان را رشد بدهیم. نوروزی دیگر از راه میرسد و خیلیکارها را نمیشود کرد ولی یادمان نرود کارهایی که میتوانیم انجام دهیم، کم نیستند؛ کافیست نگاهی به درون خود و دوروبرمان بیاندازیم؛ کافیست چند جمله کمتر حرف بزنیم و چند کلمه بیشتر بشنویم؛ شاید چیزهای تازهای دستگیرمان شد... بیائید اجازه دهیم با هر نگاه و تفکر و پیشینهای، هوایی برای نفسکشیدن دیگران هم بماند. خوباستکه مرکز جهانِ خودمان باشیم؛ اما یادمان نرود که «تمامِ جهان» نیستیم.