از اولین بدلکار زن سینما چه میدانیم؟
مصطفی رفعت
«آوریل رایت»؛ کارگردان مستند «بدلکار: داستان ناگفته هالیوود» (۲۰20) درباره زنان بدلکار میگوید: «هنوزهم موانع وجود دارد و گاه کلاهگیسها همچنان بر سر مردان است؛ اما وقتی تواناییِ زنان بدلکار زیرسؤال میرود و انجام برخی بدلکاریها برای زنان بسیارخطرناک تلقی میشود، باید به پیشگامی مانند گیبسون نگاه کنیم و از خود بپرسیم؛ اگر او سالهاپیش بیش از صدها بدلکاری خارقالعاده انجام میداد، چرا فکر میکنیم که زنان امروز نمیتوانند دست به چنین کارهایی بزنند؟»
«هلن گیبسون» خود را در وضعیت دشواری میدید؛ او باید از حالت ایستاده بر روی یکجفت اسب مسابقه، به طنابی که از پل آویزان بود، بپرد و از آن برای تابخوردن روی لوکوموتیوِ قطار درحالحرکت استفاده کند. اینکارها را میکرد بهامیدِاینکه دارودسته راهزنان راهآهن را دستگیر کند …! بااینحال، هیچیکاز این شیرینکاریها را «جسورانه» نمیخواند! درواقع، کل سکانس (برای قسمتی از سریال صامت «خطرات هلن») ایده «گیبسون» بود. البته پیامدهایِ احتمالیِ چنین اقداماتی، چنان باعث بروز اضطراب در مسئولین شرکتهای بیمه شد که آنها بااعلاماینکه او دست به «ریسک نادرست» زده، صراحتاً از بیمهکردن او سر باز زدند. خب؛ سال ۱۹۱۶ بود و بخش قابلتوجهی از جامعه آمریکا، زنان را واجدشرایطِ رأیدادن نیز نمیدانستند؛ چهرسد به کنترل یک وسیلهنقلیه! آنزمان، مقررات اداره ایمنی و بهداشت شغلی وجود نداشت و تعداد کمی از سازمانها (درصورت وجود) «رفاه بازیگران» را در اولویت قرار میدادند. چنانچه استخوانهای «گیبسون» جوری میشکست که مانع ادامه حضورش در صحنه فیلمبرداری میشد (بهقول خودش پیشازآن بهاندازهکافی زخمی شده بود)، بهسادگی برایش جایگزین مییافتند. او بههرحال پرش را درآنصحنه انجام داد و درحالیکه درحالسقوط بود، محکم به کابین لوکوموتیو برخورد کرد. بهرغم پیشنهاد پزشک مبنیبر بستریشدن یکهفتهای در بیمارستان، آسیبدیدگیاش را جدی نگرفت؛ درست مانند دوران حرفهایاش. او گفته بود: «زندگی، مملو از خطر است!» و با دورینکردن از آنها، توانست «اولین بدلکار حرفهای صنعت فیلم» شود.
«گیبسون» از نوجوانیاش نیز مخالفان را نادیده میگرفت. او که با نام «رُز آگوست ونگر» در ۲۷ اوت سال ۱۸۹۲ بهدنیا آمد، زمانیکه در یک کارخانه سیگار برگ در «کلیولند» کار میکرد؛ با حضور اتفاقی در یکی از اجراهای Wild West Shows (نمایشهای سیار در ایالاتمتحده و اروپا که بین سالهای ۱۸۷۰-۱۹۲۰ وجود داشتند. این اجراها بهعنوان تولیدات صحنه تئاتر شروع؛ و به نمایشهایی در فضای باز تبدیل شد که کلیشههای رمانتیکی از گاوچرانها، سرخپوستان، پیشاهنگان ارتش، قانونشکنان و حیوانات وحشی را که در غرب آمریکا وجود داشتند، بهتصویر میکشید) در سال ۱۹۰۹ عملاً «جذبِ» کار شد؛ او در مصاحبهای در Films in Review در سال ۱۹۶۸ گفته بود: «پدرم برای اجرایشان یک پسر میخواست و مرا تشویق کرد که در قالب پسربچه وارد صحنه شوم!» دختر ۱۶ساله درآنزمان هیچ تجربهای از کار با اسبها نداشت؛ اما شیفته «رودیو» (نوعی گاوبازی در کشورهای آمریکایی) بود؛ بنابراین، بهدنبال فرصتی برای شروعی دراینزمینه میگشت. در سال ۱۹۱۰، «گیبسون» تور کشوری را با اجراهای Miller Brothers 101 Ranch Wild West Show آغاز کرد. او که سرعت یادگیریِ بالایی داشت، تماشاگران را با برداشتن دستمال از روی زمین؛ درحالیکه سوارِ اسب میتاخت، هیجانزده و تمام کهنهکاران اینرشته را متقاعد کرد که این «تازهکار»، شایسته ورود به میدان است. او ادامه داده بود: «چنین ورودی، برای دیگران بهراحتی میافتاد؛ اما برای من ناممکن بود». اجراهای سال ۱۹۱۱ نمایشها، در شهرک «ونیز» (کالیفرنیا) بهپایان رسید؛ جاییکه اجراکنندگان موقتاً ازسویِ فیلمسازی بهنامِ «توماس اینس» استخدام شدند. «گیبسون» بهازایِ دریافت هفتهای هشتدلار، سوار بر اسب مسیری هشتکیلومتری را هرروز طی میکرد تا به لوکیشن ساخت فیلم برسد. پسازآنکه تواناییِ خودش را بیشتر نشان داد، برای حضور در Ranch Girls on a Rampage (فیلمی کوتاه ساخته «پت هرینگتون»؛ ۱۹۱۲) برای ایفای نقش انتخاب شد و ۱۵دلار نیز دستمزد گرفت! این دخترِ آیندهدار، در سال ۱۹۱۳ با چهره آیندهدار دیگری بهنامِ «ادموند گیبسون» آشنا شد که در عرصه «رودیو» فعالیت داشت و بعدها با نام هنریِ «هوت گیبسون»، به قهرمانی دراینرشته و شهرت درزمینه فیلمسازی و بازیگری سینما دست یافت. این آشنایی، بهسرعت به ازدواج انجامید و درحالیکه «هوت» بهعنوان بدل «تام میکس» (سوپراستار وسترنِ آنزمان) استخدام شد، «گیبسون» بهعنوان بدلِ «هلن هولمز» در فیلمِ سریالی پرطرفدارِ «خطرات هلن» انتخاب شد. «هولمز» درآنزمان، یکی از ملکههای فیلمهای صامت هالیوود بود؛ «پرل وایت»، «روت رولان» و «گریس کونارد» نیز ازآنجمله بودند. سینماروها محو جسارت «نسل جدید زنان» شده بودند و ماجراهای آنها را در فیلمها دنبال میکردند. اینها، پرچمدار حرکتهایی بودند که منجر به آزادیهای اجتماعی در دهه ۱۹۲۰ برای زنان شد و درواقع، ظهور پدیده «فلاپر» (زنانی با ظاهر پسرانه ملبس به دامن کوتاه که موهایشان را کوتاه میکردند، به موسیقیِ جز گوش میدادند، بیپروا سیگار میکشیدند و …)، نوعی انحراف از اقدامات تحولیِ آنها بود. «شلی استمپ»؛ محقق سینما در دانشگاه «کالیفرنیا» دراینباره میگوید: «فیلمهای دنبالهدار، به بینندگان و بهویژه زنان جوان، فضایی فانتزی برای کشف حالاتِ جدید زنانگی ارائه میدادند. کارمندان ادارات، فعالان خردهفروشی، کارگران کارخانهها و زنان خانهدار که طرفداران احتمالیِ اینگونه فیلمها بودند، بانگاهیبه ستارههای زن درآنآثار، ایدههایی تازه درباره زنانگی را میجُستند تا بهروشهای کوچک؛ اما معنادار، در زندگیِ خودشان تقلید کنند». خارج از صحنه بازیگری، فمینیستها همچنان برای کسب «حق رأی» تلاش میکردند؛ بااینحال، بر پرده سینما، این ملکههای پرمخاطب بودند که میخواستند توسن سرنوشت زنان را رام کنند. آنها در قصهها شرایطی را تجربه میکردند که «نجاتِ خویشتن از مصائب» را تعبیر میکرد و تماشاگرانِ پیگیر نیز هرهفته بعد از تماشای هر قسمت از آثار این زنان، دراینفکر بودند که چگونه میتوانند مانند این قهرمانهای شجاع فیلمها، از مخمصههای زندگیِ خود رها شده و بر مشکلات غلبه کنند؟ البته بازیگران، برایآنکه قهرمان رؤیای مخاطبان زن باشند، متوسل به فریب نیز میشدند؛ مثلاً «هولمز» برای خلق تصویر «زن شجاع» در اجرای خطرناکترین صحنههای خود در فیلمها، به «بدلکار» تکیه کرد! «استمپ» در کتاب معروفش Movie-Struck Girls به بررسی فیلمهای زنانه و فیلمسازی در دهه ۱۹۱۰ میپردازد؛ دورهای که حمایت از زنان هنرمند، برای اولینبار موردتوجه صنعت سینما قرار گرفت. او دراینکتاب عنوان کرده که ملکههای سریالها، اولین قهرمانان اکشنهای ماجراجویی سینما بودند. اما این اصطلاح «ملکه سریال» اصلاً چیست؟ در ۲۶ ژوئیه ۱۹۱۲، کمپانی «ادیسون» فیلمی را منتشر کرد که تاریخ را تغییر داد و کلیشههای ملودرام را به اکشنی هیجانانگیز تبدیل؛ و نوع جدیدی از «قهرمان زن» را روی پرده سینما معرفی کرد. این فیلم تحتعنوانِ What Happened To Mary اولین «فیلم سریالی» در «ایالاتمتحده» بود؛ شکلی از فیلم سینمایی که در نیمه اول قرن بیستم رایج شد و شامل مجموعهای از موضوعات کوتاه بود که بهصورت متوالی در یک سالن و با پخش هفتگی اکران میشد؛ تااینکه مجموعه کامل میشد. «برای مری چه اتفاقی افتاد؟» در ۱۲قسمت با حضور «مری فولر» اکران شد. این بازیگر که درآنزمان ۲۴ساله بود، به «اولین ملکه سریال» تاریخ آمریکا تبدیل شد و زمینه را برای ستارههای بعدی دراینسبک، فراهم کرد. نهایتاً «خطرات هلن» در نوامبر ۱۹۱۴ با بازیِ «هولمز» اکران شد؛ او نقش یک اپراتور تلگراف را داشت که ازسویِ همکاران مردش دستکم گرفته میشود؛ بااینحال، بارها مسافران قطارها را از دست دزدان نجات میدهد یا وقتی قطاری از کنترل خارج میشود، به کمک مسافرانش میرود. «هولمز» بهدنبال قصههایی بود تا «ملکه سریال» را مدام درمعرضخطر قرار دهد! او سکانسهای خطرناک را شخصاً بازی میکرد؛ اما نه در همه آنها. درواقع، وقتی نوبت به انجام بدلکاریهایی میرسید که نمایندگان بیمه، پا پس میکشیدند، «گیبسون» بود که وارد عمل میشد تا (بهمعنای واقعی کلمه) «کارستان» کند. او بود که بیمحابا موقعیتهای کاملاً جدیدی را در بدلکاری ایجاد کرد؛ مثلاً در فیلم A Girl’s Grit از پشتبام ایستگاه به روی سقف قطاری که بهسرعت درحالحرکت بود، پرید و درتوضیح آن گفته بود: «من درست فرود آمدم؛ اما حرکت قطار باعث شد بهسمت انتهای کوپه غلت بزنم. یک دریچه تهویه را گرفتم، آویزانش شدم و گذاشتم بدنم بالای لبه معلق بماند تا جلوه صحنه در تصویر بیشتر شود!» او بهشکل واقعی، آسیبهایی که متحمل شده بود را کماهمیت جلوه داده و بافروتنی افزوده بود: «فقط چندتا کبودی دیدم!» پسازاینکه «هولمز» از سریال خداحافظی و همراه همسرش، شرکت تولید فیلم خود را در ۱۹۱۵ راهاندازی کرد، بدلکار او ستاره سریال شد. «خطرات هلن» به چنان محبوبیتی رسیده بود که استودیو اصرار داشت «گیبسون» وقتی نقش کاراکتر اصلی را برعهده گرفت، نامش را از «رُز» به «هلن» تغییر دهد. اگرچه این دو زن، نقش یکسانی را بازی میکردند و بسیار شبیه یکدیگر بودند؛ اما سازندگان نیز قصدِ پنهانکردن این جابجایی را نداشتند. «هولمز» آنقدر معروف و «گیبسون» آنقدر مستعد بودند که کسی نگوید «زیرآبِ بازیگر قبلی زده شد!» مسئله فقط ورود یک «ملکه سریالی» تازه بود که باید به او احترام گذاشت؛ و مخاطبان نیز چنین کردند. بهزودی، «گیبسون» و همسرش در مجلات عامهپسند با استقبال روبهرو و تبدیل به زوج سلبریتی شدند. «گیبسون» لقب «جسورترین بازیگر زن در فیلمها» را گرفت و در In Death’s Pathway (پرش از روی پل، روی قطاری درحالحرکت)، A Plunge From the Sky (پرش از هواپیمای دوباله به داخل رودخانه) و Ablaze on the Rails (پرش از روی موتورسیکلت درحالحرکت روی واگن حمل بار) نشان داد که جانش را واقعاً در کف دستش گرفته است. «خطرات هلن» در فوریه ۱۹۱۷ پس از ۱۱۹ قسمت بهپایان رسید و به طولانیترین سریال تاریخ تبدیل شد. طی دوسالآینده، «گیبسون» در چندین سریال دیگر و ملودرامها و وسترنها ظاهر شد. او یک شرکت تولید فیلم نیز تأسیس کرد؛ هرچند بهدلیل مشکلات مالی، نتوانست حتی اولین فیلمش را بسازد. این فیلم که قرار بود با عنوانِ جنجالیِ No Man’s Woman تولید شود، نهایتاً توسط کمپانیِ دیگری ساخته و با نامِ ملایمترِ Nine Point of the Law اکران شد. بعد از وقوع تغییراتی، «گیبسون» رفتهرفته احساس کرد که او و بسیاری از زنان همصنفش، با فشاری فزاینده از اجزای مختلف صنعت سینما روبهرو شدهاند؛ در سالهای اولیه، ملکههای سریالها آزادی عمل داشتند و بهعنوان نویسنده یا تهیهکننده آثاری که در آنها بازی داشتند، مشارکت یا اقدام میکردند؛ اما از اوایل ۱۹۲۰ بهبعد، با توسعه سینما، «گیبسون» و همتایانش دریافتند مردانیکه استودیوهای هالیوود را اداره میکردند، آمادهاند تا کنترل، سود و قدرت را در انحصار خود درآورند. درنتیجه، نقشها برای زنان؛ چه روی پرده و چه در پشتصحنه، محدود و محدودتر شد. در ۱۹۲۰، «گیبسون» و شوهرش که موفقیت او نیز بهطور تصاعدی درحالافزایش بود، دچار اختلاف شده و طلاق گرفتند. این اتفاق، مصادف بود با تغییراتی در بهکارگیریِ بدلکاران. استودیوها بهطور فزاینده رو به شیوهای آوردند که بهزودی «جا» افتاد: استخدام مردانی با کلاهگیس برای اجرای بدلکاری بهجای بازیگران خانم! آنهم درحالیکه زنانِ فعال دراینحرفه ثابت کرده بودند میتوانند اینکارها را بهخوبی انجام دهند. «گیبسون» کسی نبود که بازنشستگی پیشه کند؛ زمانیکه دیگر خبری از نقشهای اصلی در فیلمها نشد، به ریشههای خویش بازگشت: تا سال ۱۹۲۴، بهعنوان یک سوارکار عملیات نمایشی، با مجموعه Ringling Bros و سیرک Barnum & Bailey همکاری کرد و سهسال شاد را در آنجا گذراند. در سال ۱۹۲۷ البته مجدد راهیِ هالیوود شد تا اینبار حرفهاش را تنها بهعنوان یک بدلکار باتجربه، برای بازیگران زن مشهوری مانند «ماری درسلر»، «مارجوری ماین» و «اتل بریمور» ادامه دهد. او آخرین شیرینکاریاش را وقتی تقریباً ۷۰ساله بود، با راندن دستهای از اسبها در یکی از ساختههای کلاسیک «جان فورد» بهنامِ «مردیکه لیبرتی والانس را کُشت» (۱۹۲۶) بهنمایش گذاشت. «گیبسون» سرانجام در سال ۱۹۷۷ و در ۸۵سالگی درگذشت.