روایتی از روایتگر ارزش زندگی و ارتباط انسانی

«آلیس مونرو»؛ ملکه داستان کوتاه کانادا

«آلیس مونرو» نویسنده کانادایی که در دسامبر ۲۰۱۳ برنده جایزه ادبی «نوبل» شد، شامگاه 13 می 2024 در ۹۲‌سالگی درگذشت. او برای خلق داستان‌های کوتاهش محبوب و نویسنده‌ای جهانی بود. ناشر او با تأیید درگذشتش از وی چنین یاد کرد: «آلیس مونرو» یک گنجینه ملی‌ست؛ نویسنده‌ای با عمق، همدلی و انسانیت که آثارش توسط خوانندگان کانادا و سراسر جهان خوانده، تحسین و گرامی می‌شود. نوشته‌های «آلیس» الهام‌بخش نویسندگان بی‌شماری نیز بوده و آثارش تأثیری محوناشدنی بر چشم‌انداز ادبی ما بر جا می‌گذارد. او طی زندگی خود بیش از ۱۲ مجموعه‌داستان تحسین‌شده نوشت و به‌طور یکپارچه مردم عادی را با مضامین خارق‌العاده چون زن‌بودن، بی‌قراری و پیری آشنا کرد و شخصیت‌هایی پیچیده را با ظرافت، عمق و وضوحی که بیشتر نویسندگان تنها در آثار وسیع‌تر نظیرِ رمان حلق می‌کنند؛ شکل داد. آکادمی سوئد در قدردانی از او با اهدای جایزه «نوبل» ادبیات در سال ۲۰۱۳، از «مونرو» به‌عنوان «استاد داستان کوتاه معاصر» یاد کرد. با درگذشت این بانوی نویسنده، «جاستین ترودو» (نخست‌وزیر کانادا) در بیانیه‌ای گفت: «آلیس مونرو یکی از بزرگ‌ترین داستان‌نویسان جهان بود. داستان‌های کوتاهش درمورد زندگی، دوستی و ارتباط انسانی اثری پاک‌نشدنی بر مخاطب گذاشت. او یک کانادایی مغرور است که میراث قابل‌توجهی از خود به‌جای گذاشت». وی ازسوی دولت کانادا، به خانواده، دوستان و طرفداران بسیار خانم «مونرو» تسلیت گفت.

دختر او «شیلا مونرو» در سال ۲۰۰۲ کتابی با‌عنوان «زندگی‌های مادران و دختران: بزرگ‌شدن با آلیس مونرو» را نوشت و منتشر کرد و در آن، از خاطرات کودکی‌اش با مادر نویسنده‌اش ‌نوشت.

«مونرو» ۱۰ جولای ۱۹۳۱ به‌دنیا آمد. از ۱۱‌سالگی به یک کتاب‌خوان حرفه‌ای بدل شد و آشنایی با آثار اسطوره‌های ادبی؛ لوسی ماد مونتگومری و چارلز دیکنز موجب شد مسیر خود را انتخاب کند و پس از کشف آثار آلفرد تنیسون، شروع به ساختن داستان در ذهن خود کرد. وی که فرزند ارشد خانواده بود، پس از تشخیص پارکینسون مادرش که معلم مدرسه بود، بیشتر مسئولیت‌های خانه را برعهده گرفت و به‌گفته خودش درحالی‌که ۱۲ یا ۱۳‌ساله بود، با احساس مسئولیت، هدف و مهم‌بودن آشنا شد. با وجود همه مشکلات، از نوجوانی شروع به نوشتن داستان کوتاه کرد و سال ۱۹۴۹ با بورسیه تحصیلی دوساله مشغول تحصیل شد. اولین داستان منتشرشده او باعنوان «ابعاد یک سایه» در بهار ۱۹۵۰ در یک مجله منتشر شد و پس‌ازازدواج ازآنجایی‌که بورس تحصیلی‌اش تمام شد، دانشگاه را ترک کرد. «مونرو» بعدها گفت؛ خود را وقف داستان کوتاه کرده هرچند به‌عقیده بسیاری نوشتنش بسیاردشوار است و بسیاری‌دیگر هم آن‌را پایین‌تر از رمان می‌دانند؛ زیرا مسئولیت‌های ازدواج و مادری به او فرصت نمی‌داد تا آثار طولانی‌تری خلق کند. در ۱۹۶۳، او و همسرش یک کتاب‌فروشی راه انداختند و این به او کمک کرد تا بر موانع خود به‌عنوان نویسنده با مشکلاتی که از اواسط ۲۰ تا ۳۰‌سالگی تجربه کرده بود غلبه کند. نخستین مجموعه‌داستان «مونرو» باعنوان «رقص سایه‌های شاد» سال ۱۹۶۸ منتشر شد که دوسال پس‌ازآن بود که چهارمین دخترش را به‌دنیا آورد. این گلچین توجه دیگر غول‌های ادبی کانادا مانند مارگارت اتوود را به‌خود جلب؛ و او را با داستان‌نویس مشهور روسی آنتون چخوف مقایسه کرد. شهرت بین‌المللی «مونرو» پس از انتشار اولین داستانش توسط نیویورکر در سال ۱۹۷۷ به‌دست آمد. وی برای مجموعه‌داستان‌های کوتاهش در ۱۹۷۸ برنده جایزه فرماندار کل کانادا شد و در دهه‌های بعدی چندین افتخار ادبی دیگر ازجمله دو جایزه فرماندار کل دیگر، دو جایزه گیلر و جایزه بین‌المللی من‌بوکر را به‌دست آورد. همچنین مدرک افتخاری را از دانشگاه وسترن دریافت کرد. اواسط ۲۰۱۳، اندکی پس‌ازمرگ همسر دومش، به «نشنال پست» گفت که از حرفه خود راضی‌ست و احتمالاً دیگر نمی‌نویسد. در اکتبر همان‌سال برنده جایزه «نوبل» ادبیات شد و نامش را به‌عنوان سیزدهمین زنی‌که این جایزه را دریافت کرد، در تاریخ ثبت کرد. او پس از برنده‌شدن جایزه «نوبل» گفت: «امیدوارم باعث شود مردم داستان کوتاه را به‌عنوان یک هنر مهم ببینند نه‌فقط به‌عنوان چیزی‌که با آن بازی کردی تا به رمان بدل شود». آخرین مجموعه‌آثار مونرو، «زندگی عزیز» در سال ۲۰۱۲ منتشر شد. او چهار داستان پایانی این‌مجموعه را باعنوان «فینال» با حسی زندگی‌نامه‌ای نوشت و درباره آن‌ها گفت: «معتقدم که آن‌ها اولین و آخرین و نزدیک‌ترین چیزهایی‌اند که باید درمورد زندگی‌ام بگویم». حسن گل‌محمدی؛ نویسنده و پژوهشگر در یادداشتی که بهمن‌ماه 1398 درباره این نویسنده در خبرگزاری مهر نوشت، به بررسی کارنامه و شخصیت این نویسنده پرداخت: «آلیس مونرو» در مجموعه‌داستان کوتاه «دره اتاوا» که داستان‌هایش اوج توانایی این نویسنده را در داستان‌سرایی نشان می‌دهد، می‌نویسد: «هروقت در شهر محل زندگی‌ام بودم، خطری وجود داشت؛ خطر دیدن زندگی خودم ازطریق چشمانی به‌غیراز چشمان خود!» این جمله تکان‌دهنده «مونرو» واقعیات‌ درست از زندگی امروز ماست. اغلب ما زندگی می‌کنیم تا به‌چشم دیگران بیاییم. زندگی نمی‌کنیم تا از ارزش‌های گذران عمر لذت ببریم. واقعاً چرا انسان امروز دچار چنین حالتی شده؟ که زندگی را به‌صورت نقش بازی‌کردن، درآورده. به‌عبارتی داریم نقشی از زندگی را به‌صورت تصنعی ارائه می‌دهیم. مجموعه‌ای از چنین نقش‌ها را «آلیس مونرو» که به «ملکه داستان کوتاه کانادا» معروف است، در نوشته‌های خود با مهارتی باورنکردنی به رشته تحریر درآورده. داستان‌هایش، زندگی انسان‌ها را به‌تصویر می‌کشد و به لایه‌های درونی ذهن‌ها و اندیشه‌ها فرومی‌رود. بیشتر داستان‌های «مونرو» مربوط به مناطق روستایی و نیمه‌روستایی جنوب‌غربی استان انتاریوی کانادا که محل زندگی و تجربه‌های او در کودکی بوده، تعلق دارد. نوشته‌هایش بسیارعالی و بیان‌گر واقعیت‌های ملموس و تجربیات اوست. به‌همین‌علت است که خوانندگان آثارش زندگی خود را در آن‌ها می‌بینند به‌ویژه اگر کانادایی باشند و در انتاریو هم زندگی کنند؛ اما ازآن‌مهم‌تر تأثیری‌ست که آثار «مونرو» بر ذهن خوانندگان می‌گذارد؛ به‌طوری‌که او در یک داستان کوتاه ۲۰ تا ۳۰‌صفحه‌ای، تفکر، تعمق و دقت بیش از یک رمان طولانی را به خواننده انتقال می‌دهد. او حرف‌هایی می‌زند و تجربیاتی را منتقل می‌کند که برای نسل‌های جوان که گرفتار تکنولوژی؛ به‌ویژه رایانه‌ها شده‌اند، بسیارارزشمند است. او می‌گوید: «نسل‌های گذشته مشکلات را مانع حرکت به جلو نمی‌دانستند زیرا انسان با غلبه بر مشکلات به‌ خودآگاهی و ارزیابی خوب از خود می‌رسد درحالی‌که جوامع امروز براین‌باورندکه انسان باید خوب زندگی و کار کند و عبور از موانع قدرت جسمی و روحی را حفظ و تقویت می‌کند». این تفکر و بینشی که «مونرو» آن‌را بیان می‌کند، شاید یکی از پارادوکس‌ها و تفاوت‌های طرز نگرش نسل‌های گذشته و نسل امروز دررابطه‌با زندگی باشد. نسل امروز که در ‌آمریکا و کانادا و اروپا زندگی می‌کنند به‌هیچ‌وجه با نسل‌های گذشته نزدیکی و قرابت ندارند. خودم شاهد این‌گونه مسائل در جامعه امروز کانادا هستم. وقتی‌که با یک نوجوان ایرانی یا غیرایرانی در تورنتو به‌صورت خصوصی و دوستانه صحبت می‌کنم و یک‌مقدار به آن‌ها در گردهمایی‌ها یا جلسات مختلف و حتی میهمانی‌های خانوادگی نزدیک می‌شوم، احساس می‌کنم چقدر دنیای آن‌ها با دنیای ما تفاوت و حتی تضاد دارد. نزدیک‌ترین نوجوان فامیل و آشنا حوصله، زمان و فرصت این‌را ندارد چندلحظه از دنیایی مجازی که رایانه برای او ساخته جدا شود و برای گفت‌وگویی کوتاه میان جمع بیاید. چه باید کرد؟ هیچ راه‌حل اجرایی قابل‌توجهی برای این مشکل اکنون به‌نظر نمی‌رسد. «آلیس مونرو» نویسنده‌ای‌ست که این‌مسائل اجتماعی را درک می‌کند و آثار او می‌تواند راهکارهای ساده و اجرایی در جلوی چشم ما قرار دهد. او اعتقاد دارد اگرچه جامعه درطول‌زمان تغییر کرده و بینش نسل‌های جوان با گذشته متفاوت است اما ذات و سرشت آدم پابرجا باقی مانده؛ و همین دلیل محکمی‌ست که نشان می‌دهد در داستان‌هایش همواره حرف‌هایی برای گفتن دارد حتی برای نسل‌های جدید. ازاین‌رو باید گفت «آلیس» در نوشته‌هایش داستان کوتاه خلق نمی‌کند؛ او نحوه زندگی را نشان می‌دهد. «مونرو» مسائل عادی زندگی را به‌جای پرداختن به موضوعات جنجال‌برانگیز دستمایه خلق آثارش قرار می‌دهد. این نویسنده با نوشتن «عشق زن خوب» نشان داد که هنوز صحبت‌های جدیدی درباره زندگی زنان دارد. «مونرو» با کارهایش ثابت کرد که یک داستان کوتاه می‌تواند درمقایسه‌با رمان، حرف‌های بیشتر و تجربیات مهم‌تری را مطرح کند. ازاین‌رو بود که کمیته جایزه ادبیات «نوبل» بر توانایی‌های «مونرو» در انتقال مفاهیمی زیاد تنها در چند صفحه یک داستان کوتاه صحه گذاشت و او را «ملکه داستان کوتاه کانادا» نامید. «آلیس» در دنیای دوستانه خود غرق است. از مسائل جنجال‌برانگیز و روشنگر‌مآبانه و به‌ویژه گرایش‌های سیاسی کاملاً به‌دور است. اهل تظاهر نیست ولی در جامعه کانادا حضوری هوشیارانه دارد. «مونرو» با بیان ساده، زیبا و پرنفوذی به ذهن خواننده راه درست زندگی را القا می‌کند. «آلیس» به همه‌چیز در دنیای اطراف خود توجه دارد و واقعیات را به‌روی کاغذ می‌آورد. این نویسنده بزرگ علاوه‌بر هنر نویسندگی؛ متفکر و فیلسوفی‌ست که همیشه تفاوت بنیادین میان افراد با‌دانش‌و‌خرد را با افراد فرصت‌طلب و نادان درک کرده. سیاستمدار نیست ولی از «سیاست زندگی‌کردن» می‌نویسد. همین نکته یکی از عوامل مهم موفقیت او به‌شمار می‌رود. «مونرو» شخصیت‌های داستان‌هایش را از میان مردم جامعه انتخاب می‌کند. خواننده هنگام خواندن قصه‌های او متوجه گذر زمان نمی‌شود؛ وقتی‌که به پایان داستان این نویسنده می‌رسد، تازه متوجه می‌شود زمانی هم گذشته است. این‌گونه توانایی در قلم هر نویسنده‌ای موجود نیست. او از روابط انسانی در ساختن زندگی بهتر طبق اصول روانشناسی استفاده مطلوب می‌کند. «مونرو» علت گرایش به نوشتن داستان کوتاه را این‌گونه بیان کرده: «وقتی جوان بودم، مسئله‌ام برای نوشتن فقط زمان بود. بچه‌های کوچکی داشتم و کسی نبود که بتواند کمکم کند. هیچ راهی نبود که بتوانم وقت این‌کارها را داشته باشم. نمی‌توانستم به آینده نگاه کنم و بگویم این‌کار قرار است یک‌سال زمان ببرد؛ چون فکر می‌کردم هرلحظه ممکن است اتفاقی بیفتد و تمام فرصت را از من بگیرد؛ پس بخش‌بخش و در زمان‌های محدود می‌نوشتم. شاید به‌مرور به ایده‌هایی عادت کردم که می‌توانستند در یک زمان محدود به‌سرانجام برسند و همین علت گرایشم به نوشتن داستان کوتاه شد». به‌نظر نگارنده؛ اکنون باتوجه‌به مشکلات زندگی و زمانی‌که افراد می‌توانند برای مطالعه درنظر بگیرند، خواندن داستان‌های کوتاه که کم‌وقت‌گیر است و خواننده هم زود به‌منظور نویسنده پی می‌برد، از خواندن داستان‌های بلند و رمان رغبت‌انگیزتر است؛ به‌ویژه داستان‌های کوتاهی که «مونرو» می‌نویسد. غالباً هر داستان را با جمله‌ای منحصربه‌فرد آغاز می‌کند؛ آغازی که مسیر زندگی را عوض کرده و خواننده را به فکر چاره می‌اندازد. خصوصیات خاص قلمش چگونگی طرح داستان یا رعایت اصول کلاسیک داستان‌نویسی نیست. مشخصه اصلی داستان‌هایش تصمیمات و شکل‌گیری افراد داستان است؛ شخصیت‌هایی که آن‌قدر هنرمندانه و نزدیک به واقعیت‌های زندگی امروزه خلق می‌شوند که هریک‌از خوانندگان خودشان را در آن داستان می‌بیند و با آن‌ها در تصمیم‌گیری‌ها و شکل‌پذیری‌ها مشارکت می‌کنند و این، خواننده را تا پایان داستان با خود به‌همراه می‌برد؛ هنری‌ که در کمتر نویسنده‌ای وجود دارد. در مقام مقایسه شاید بتوانیم آثار «مونرو» را به داستان‌های آنتوان چخوف و جیمز جویس نزدیک بدانیم؛ درحالی‌که به‌گمانم تأثیر آثار «مونرو» در خواننده بیش‌ازاین نویسندگان است؛ چون او روایتگر زندگی مردم دوران عمر خود است.

ارسال دیدگاه شما

هفته‌نامه در یک نگاه
ویژه نامه
بالای صفحه