مسخ
«مسخ» یک داستان نمادینِ اغراقآمیز است که با مضمونهای متعددی سروکار دارد؛ مهمترین آنها نابودی انصاف و شفقت؛ حتی ازسوی افرادیستکه چنین انتظاری از آنها نمیرود. این اثر بهواقع، از مهمترین آثار ادبیات فانتزی قرن بیستم محسوب شده و در دانشکدهها و آموزشگاههای ادبیات سراسر جهان غرب تدریس میشود. «مسخ» (The Metamorphosis) درمورد فروشنده جوانی بهنام «گرگور سامسا» است که یکروز صبح از خواب بیدار و متوجه میشود که به یک مخلوق نفرتانگیز حشرهمانند تبدیل شده است. دلیل مسخِ او طیِ داستان بازگو نمیشود و خود «کافکا» نیز هیچگاه درمورد آن توضیحی نداد. لحن روشن، دقیق و رسمی نویسنده، با جملات دقیق و کوتاهش دراینکتاب تضادی حیرتانگیز با موضوع کابوسوار داستان دارد و آدمی را میخکوب میکند؛ واکنشی که تا انتهای نوشتار باقی میماند. جملاتی که مانند یک گزارش از یک اتفاق فقط به توصیف فضا و آمبیانس و بیان دیالوگ شخصیتهاست. این متن گزارشگونه درتضادبا کابوسی که اتفاق میافتد البته بر شدت وهم، ترس و شگفتیِ موجود در فضای داستان میافزاید. درباره «مسخ» همین بس که «ولادیمیر ناباکوف» (نویسنده و منتقد روسی-آمریکایی) درموردش گفته: «اگر کسی مسخ را چیزی بیش از خیالپردازی حشرهشناسانه بداند، به او تبریک میگویم؛ چراکه به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته». این اثر، سرگذشت انسانیست که تا وقتی میتوانست فردی مثمرثمر برای خانواده باشد و در رفع احتیاجات خانواده کوشش میکرد، عزیز بود و دوستداشتنی؛ اما وقتی از کار میافتد و قادر نیست مایحتاج خانواده را تأمین کند، نهتنها دوستداشتنی نیست؛ بلکه موردتنفر خانواده میشود؛ تاجاییکه حتی زندهبودنش برای اعضای خانواده ملالانگیز است. خانواده او البته سمبل جامعهایست که نسبت به افراد ضعیف و ناتوان، بیرحم است و آنها را مضر و مخل آسایش و امنیت جامعه میداند؛ هرچندکه اگر چنین شخصی قدرتی داشته باشد یا همین اجتماع فرصت انجام کاری را از او دریغ نمیکردند، شاید میتوانست که منشأ کارهای عظیم نیز باشد.