آشنایی با خالق رمان برگزیده «اربیتال»
سامانتا هاروی؛ برنده بوکر 2024
رمان «اربیتال» اثر «سامانتا هاروی»؛ برنده جایزه «بوکر ۲۰۲۴» شد؛ این کتاب داستان شش فضانورد تخیلی را در ایستگاه فضایی بینالمللی روایت میکند. «ادموند دو وال»؛ رئیس هیئتداوران گفت: «این انتخاب، زیبایی و جاهطلبی اثر را درنظر دارد و نشانگر توجه فوقالعاده هاروی به دنیای گرانبها و آسیبپذیریست که در آن زندگی میکنیم». این زن بریتانیایی، در سخنرانی پذیرشش، گفت: «اصلاً انتظار نداشتم. به ما گفته شده بود نباید در سخنرانی فحش بدهیم؛ پس سخنرانی من شامل یک کلمه فحش در ۱۵۰بار بود!» سپس این پیروزی را به کسانیکه «برای زمین صحبت میکنند و نه علیه آن» تقدیم کرد. بهگزارش گاردین؛ «ادموند دو وال» درپاسخبهاینکه آیا انتخاب این کتاب بهمعنای حمایت از کتابهای کوتاه است، گفت: «مطلقاً نه!» و افزود که این کتاب، طول مناسبی برای هدف خود دارد. «هاروی» که سال 1975 در «کنت» (انگلستان) متولد شده؛ در دانشگاههای «یورک» و «شفیلد» در رشته فلسفه تحصیل کرده و دکترای نوبیسندگی خلاق از دانشگاه Bath Spa دارد. او پیشازاین برای رمان اولش؛ «بیابان» در سال ۲۰۰۹ در فهرست نامزدهای جایزه «بوکر» قرار داشت. «اربیتال» پنجمین کتاب اوست و پیشازاین «بیابان»، «تمام آهنگ»، «دزد عزیز» و «باد غربی» را نوشته است. او در سال ۲۰۲۰ کتابی درمورد بیخوابی بهنام «آرامش بیصورت» منتشر کرد. آنچه درادامه میخوانید، گفتوگویی با اوست که در سال 2020 منتشر شد.
«اربیتال» که در نوامبر پارسال منتشر شد، پیش از اعلام برنده، پرفروشترین کتاب فهرست نامزدها بود و 29000نسخه از آن، در بریتانیا فروش رفت. این اثر بهعنوان «مدیتیشنی زیبا و ماهرانه بر زمین، زیبایی و آرزوهای بشری» توصیف شده است. کتاب «اربیتال» با ۱۳۶صفحه دومین کوتاهترین کتاب تاریخ جایزه «بوکر» است.
علیرضا شفیعینسب: در سطر ابتدایی رمانی که «هاروی» باعنوان «باد غربی» در ۲۰۱۸ منتشر کرد، میخوانیم: «گرچه از جنسِ گِل و خاکسترم، خوابم خواب فرشتگان است»؛ اثری جنایی-تاریخی که آنرا با سهگانه «تالار گرگ» اثر «هیلاری منتل» مقایسه کردهاند. پس از گذشت دوسال، «هاروی» حالا در یک کافه دنج در لندن نشسته، لیوان لاتهاش را بهدست گرفته و میگوید: «نویسنده این سطر را نمیشناسم». چندینماه بیخوابیِ مزمن باعث شد تا این نویسنده ۴۵ساله خودِ گذشتهاش را غریبهای دور بداند؛ «یک سلحشورِ خواب». او در کتاب خاطرات جدیدش؛ «پریشانحالیِ بیشکل: یکسال بیخوابی»، خواننده را به بطنِ بیقراریای میبرد که طی بیخوابی اخیرش داشته است. با او وارد گفتگو میشوم و از او میشنوم که خود را با تعبیرِ «شیاد کوچک» محکوم میکند که رمانهایش از تجربه شادمانه بیخوابی میگوید؛ بیآنکه ژرفای حقیقی عذابهای آنرا درک کرده باشد. او در پریشانحالی و بیکسی شبها، دوران موفق ادبی خودش را واکاوی میکرد؛ دورانیکه رمانهای هوشمندانه و دلسوزانهاش را نوشت و نامش در تمام جوایز مطرح ازجمله بوکر، اورنج، بیلیز و تیت بلک مطرح شد. «هاروی» که روزها در دانشگاه «بث (اسپا)» نویسندگی خلاق درس میدهد، وقتی ۳ نیمهشب میشود، حس میکند داستاننویسی چقدر بیهوده است. بهگفته مؤسسه ملی سلامت؛ حدود ۳۰درصد مردم از اختلال خواب رنج میبرند و قریب به ۱۰درصدشان نشانههای اختلال عملکرد درطولروز را با بیخوابیشان مرتبط دانستهاند. حدود ۶۳درصد از زنان و ۵۴درصد از مردان بریتانیایی حداقل چندشب هفته را با بیخوابی دستوپنجه نرم میکنند؛ اما «هاروی» موردی حاد است که شبهای زیادی را با بیخوابی میگذراند و بسیاری شبها نیز فقط دَمی کوتاه میآساید تا از افکارِ بیشازپیش مضطربش رهایی یابد. میگوید: «فکر کنم همهچیز نزدیک به تولد چهلسالگیام شروع شد. قبل از شروع بیخوابی، چندسالی دچار پریشانی بودم. انگار داشتم به نوک تپهای میرسیدم و میتوانستم برای اولینبار سمت دیگرش را بهوضوح ببینم: مرگ والدینم، زوال و نهایتاً مرگ خودم». بیدارماندنها که درابتدا با اضطراب همراه بود، زمانی آغاز شد که «هارو»ی به خانه جدیدی کنار یک جاده شلوغ نقلمکان کرد و رفتوآمد جاده مزاحمش میشد. اوضاع وقتی روبهوخامت گذاشت که از نتایج همهپرسی اتحادیه اروپا در ژوئن ۲۰۱۶ کفری شد. متوجه شد که این دو موضوع را باهم قاتى کرده و دارد با ماشینهای عبوری، ونها و کامیونها درباره سیاست «جروبحث» میکند. گوشبند گذاشت و «مصرف الکلش کمی از حد توصیهشده بیشتر شد»؛ اما هیچکدام کمکی نکرد. آنوقت بود که مشکلات خانوادگی وارد صحنه شد. در پاییز سال ۲۰۱۶، رابطه خواهرش از هم پاشید. پای پدرش شکست و شریک پدرش به زوال عقل مبتلا شد. «هاروی» در «طبیعت وحشی» (۲۰۰۹)؛ اولین رمانش که جوایزی را نیز بهخود اختصاص داد، این بیماری را مورد کندوکاو قرار میدهد. سپس پسرعمهاش (پُل) درگذشت. مرگ او براثر حمله صرع، نابهنگام و غریبانه بود. «هاروی» دراینکتاب صدای ضجه عمهاش را در مراسم خاکسپاری توصیف میکند. او از خود میپرسد «پُل» که دنیا را گشته بود چطور میتوانست با چنین روحیهای زندگی کند؟ درحالیکه خود «هاروی» آدمی بزدل بود. «پُل» همانروزیکه فوت کرد ۷۰مایل رکاب زده بود. او مینویسد: «صرع میتوانست هرلحظه او را بکشد» اما «او همیشه از آن قسر درمیرفت؛ آن یکبار نتوانست فرار کند و مرگ به زندگیاش پایان داد». این زن به من گفت: «پل ۴۱ یا ۴۲ساله بود؛ یعنی تقریباً همسن خودم. ما در بزرگسالی باهم صمیمی نبودیم؛ اما در کودکی چرا. شوکه شدم که زندگی انسان به چه رشته نازکی بسته است. البته این چیز جدیدی نیست؛ اما خب گاهی به فکرتان میرسد که اه! خب، همهمان بالاخره یکروز میمیریم! گاهی این بدیهیترین چیزِ دنیا بهنظر میرسد و گاهیاوقات هم بدجوری زمینتان میزند. این حس بحران را تجربه کردهاید؟» این نویسنده با لحنی آرام و محتاط صحبت میکند؛ درست مثل نویسندهای دقیق و ریزبین که ترجیح میدهد کلماتش را در محیطی خلوت پیاده کند؛ نهاینکه آنها را در ضبطصوت من پخشوپلا کند. گرچه زندگی شخصیاش موضوع کتابش است؛ اما بازهم معذبم از او درموردش سؤال کنم: مثل بچهای که دستش را داخل لانه قشنگِ یک موشخرما کرده تا آنرا بگیرد! یاد یکی از قسمتهای سومین رمانش یعنی «دزد عزیز» میافتم که هر انسانی را «تخطی» به زندگی دیگران معرفی میکند. او میداند که اضطراب معمولاً ریشه در دوران کودکی دارد؛ لذا درباره خاطرات کودکیاش حرف میزنیم؛ درمورداینکه ادبیات چگونه وارد مغز استخوان این دختر طبقه کارگر شد؛ دختریکه با خوردن پنکیکهای کریسپی و مایهکاری بستهبندیشده بزرگ شده بود. «هاروی» سال ۱۹۷۵ در نزدیکی «میدستون» (در کنت) بهدنیا آمد. پدرش بَنا بود و برای آرامکردن دخترش، با دستهای پینهبستهاش موهای طلایی و بلند او را میبافت. پدرش «یکتخته دارت، یک بار و چند تیرآهن کاذب تودوری در اتاق نشیمن» نصب کرده و آنرا با اسبهای اسباببازی و مجسمه «جان وین» آراسته بود. «پدرم درکل اتاق نشیمن را به کافه تبدیل کرده بود!» مادر «هاروی» نیز نویسنده در سایه بود. خودش میگوید: «یادم میآید هفت،هشتساعت در روز پشت کامپیوتر کهنه و بزرگمان مینشست و با صفحهکلید آن تایپ میکرد. همهچیز مینوشت؛ هم رمان و هم غیرداستانی. پیانو هم میزد. با خواهرم آنجا مینشستیم و تمام آثار سایمون و گارفانکل را به آواز میخواندیم». اینها همه دلنشین بهنظر میرسد؛ اما در کتابش از ترومای طلاق والدینش میگوید؛ زمانیکه ۱۲سالش بود. پدرش حضانت سگ بزرگ و دوستداشتنیشان را گرفت و بعد که با همسر دومش آشنا شد و به خانه او نقلمکان کرد، سگ بیچاره را در خانه قبلی تنها گذاشت! شرح «هاروی» از سگ رهاشده که در فلاکت و کثافت به حال خود وامانده بود و زوزه میکشید، غمبار است. سگ صبح روز هالووین مُرد و همانشب «هاروی» همراه پدرش بود. وقتی به خانه رفتند دیدند که همسر جدیدش لباسهای پدرش را از خانه بیرون انداخته. آنشب، پدر و دختر، خسته، به خانه سرد و قدیمی رفتند. ظرف سگ هنوز آنجا بود. با وجود ناراحتی، «هاروی» کوچولو تصور میکرد که تختش «یک قایق پارویی در دریای وسیع شب» است و با این افکار به خواب رفت. میگوید: «وقتی آن ماجرا را میخوانم، از خودم میپرسم که شاید زیادی مکنونات قلبیام را لو دادهام و شاید هم نوشتهام زیادی حزنآور است. من ایام خوش زیادی در عمرم داشتهام! اما این کتاب همانکاری را میکند که یکشب بیخوابیکشیدن با آدم میکند. عصاره تروماتیکترین تجربیات زندگیام را در فضایی کوچک جا میدهد». این جزئیات شخصی در کتاب به ایدههای بزرگتری بسط مییابند و «هاروی» ازاینطریق میتواند درمورد ماهیت زمان، فرهنگ، جنسیت و زبان تعمق کند؛ مثلاً از او میآموزیم که فرانسویها شبهای بیخوابی را Petite Nuit بهمعنای «شب کوچک» مینامند؛ درحالیکه شببیداری باعث میشود شب «بلندتر» بهنظر بیاید. اینرا نیز میخوانیم که در زبان پیراهان (زبان اهالی آمازون) کلمهای در توصیف زمان وجود ندارد و فعلها حالت گذشته یا آینده ندارند. «هاروی» میپرسد آیا این باعث میشود تا این جماعت همیشه در زمان حال زندگی کنند؟ رها از حسرتهای گذشته و نگرانیهای آینده؟ نوشتن کتاب «باد غربی» او را وادار به پرسیدن همان سؤالات درمورد ذهنیت شخصیتهای قرونوسطاییاش کرد. او در جستاری آنلاین علل مختلف و فراوانِ ترس را در قرن پانزدهم برشمرد: «بیماری، گرسنگی، آبوهوا، آتش، اعتراف، مرگ زودهنگام بچهها یا همسر یا پدر، نظارت همیشگی خدا، ستم دستگاه خودکامه بهاصطلاح دادگستری، تاریکی دورنشدنی»؛ اما چنین نتیجه میگیرد که «نگرانیهای» ملموس شاید با «پریشانی» مدرن تفاوت داشته باشند: پریشانی نوعی «نبرد با اندیشههای خود است که مدام به خودش بازمیگردد». او میگوید که همیشه؛ حتی در کودکی، «مزاجی مضطرب» داشته. خواندن فلسفه در دانشگاه «یورک» لذت تفکر را به او آموخت. میگوید: «فلسفه تمام زندگیام را تغییر داد و این حس را در من القا کرد که مشکلی ندارد آدم به خیلی چیزها علاقه داشته باشد و سؤالات بزرگی بپرسد که لزوماً سؤالات مذهبی نیست. اینرشته به من کمک کرد تا این سؤالات را در قالب روایت دربیاورم». او با الهام ویژه از دو رمان «زندگی آرام» از لوئی پنی و «سرزمین آبی» از گراهام سوئیفت در اواخر دهه ۲۰ عمرش شروع به داستاننویسی کرد تا به کاوش این پرسش بپردازد که نظریاتی فلسفی که خوانده است، چگونه بر انسانهای پیچیده تأثیر میگذارد؟ رمان سالِ ۲۰۱۲ او تحتعنوان «همهچیز ترانه است» درباره مردی بهنام «ویلیام» است که زندگی قرن بیستویکم را ازمنظر سقراط؛ فیلسوف یونان باستان میبیند. سقراط اعدام شد؛ چون همهچیز را زیرسؤال بُرد و «هاروی» دلش میخواست بفهمد آیا جامعه مدرن نسبت به ایننوع نگرش مدارای بیشتری دارد یا کمتر؟ در نیمههای شب، زیرسؤالبردن همهچیز کمکی به «هاروی» نمیکرد. داروهای داروخانهای و تجویزی نیز بیفایده بود. او به رفتاردرمانی شناختی (CBT) و حتی کلینیک خواب مراجعه کرد. طب سوزنی، ذهنآگاهی، محرومیت از خواب، یادداشت شکرگزاری، مکملهای غذایی، اجتناب از کافئین و قند و ... را امتحان کرد. نوشتن پریشانحالی بیشکل بهمثابه نوعی «مرهم» آغاز شد و اقرار میکند: «بخشهایی از آن هست که حتی یادم نمیآید آنها را نوشته باشم». نقشهای برای انتشارش نداشت؛ اما بهگفته خودش؛ کمکم متوجه شد «درآنحالت گنگ، محتویات درونم به شکلی خالصتر بیرون میآمد. اینکار نوعی لایروبی واقعی از رسوبات وجودتان است. کتاب کمکم شکل گرفت. ایده روایت اکنون چنان در من نهادیه شده که غریزی دنبال مضامین میرفتم و پژواکها را میشنیدم. جالب اینجاست که اینکار آهنگِ مختصِ خودش را داشت». او از زاویهدید خودپسندانه درمانشدگان نمینویسد. خواب هنوزهم از چنگش میگریزد؛ هرچند او با دودلی میگوید: «اوضاع الآن مثل گذشته بد نیست!» ترجمان