اسکار و خانم صورتی
«اسکار و خانم صورتی» اثری زیبا و لطیف از «اشمیت» است؛ درباره نامههایی که پسربچهای کوچک در روزهای آخر عمرش، برای خدا مینویسد. نویسنده درایناثرِ کوتاه، تصویری زیبا و صادقانه از دنیای کودکانونوجوانان بیمار نشان داده است. پسربچه کوچکی که در بیمارستان بستریست و روزهای آخر عمرش را میگذراند، شروع به نوشتن نامه برای خدا میکند. او در نامههایش از اتفاقاتیکه درطولروز برایش میافتد و احساساتی که دارد، مینویسد. ارتباط «اسکار» و «خانم صورتی»؛ پرستار مهربانی که داوطلبانه وقتش را با بچهها میگذراند، تأثیر زیادی در بهترشدن حال روحیِ «اسکار» دارد. او و «خانم صورتی» رابطه عاطفی عمیقی برقرار میکنند و «خانم صورتی» همیشه برایش داستانهای جذاب و بامزهای دارد. ماجرای «اسکار و خانم صورتی» (Oscar and the Lady in Pink) در نسخه اصلی تنها در 100صفحه راویت میشود و ازاینرو بهشکل نمایشنامه نیز درآمده و بارها به روی صحنه رفته است. «خانم صورتی» بازنشسته است؛ اما با مهربانی بین کودکان بیمار مانده است. پسازاینکه پیوند مغز استخوان «اسکار» شکست میخورد، او خود را محکوم به شکست میبیند؛ درباره مرگ که پیشرویش است برای خانواده و کارمندان صحبت میکند. «خانم صورتی» پیشنهاد میکند که به خدا نامههایی بنویسد و در آنها «حسکردن هرروز زندگیاش» را درخواست کند. والدین «اسکار» که به بیمارستان میآیند، میفهمند که «اسکار» فقط تا 12روزدیگر زنده میماند. براثرِ غم زیاد، آنها حتی نمیخواهند پسرشان را ببوسند. «اسکار» که این گفتوگو را میشنود، عصبانیست و آنها را ترسو مینامد و دیگر نمیخواهد والدینش را ببیند. در پایان روز، «خانم صورتی» برای ملاقات پیش او میآید و به او میگوید که اجازه دارد برای 12روزآینده با او ملاقات کند. او بازیای را اختراع میکند که به او اجازه میدهد از زندگی در تمام سنین زندگی لذت ببرد و در آن، هرروز برایش 10سال طول میکشد. «اسکار» میپذیرد و در نامهای از خدا میخواهد که با او دیدار کند.