پرتقالفروشی که برای همیشه گم شدهاست!
مصطفی رفعت
از هیچ چیز راضی نیستیم و هیچچیزی به نظرمان به اندازه کافی خوب نیست؛ این، خلاصهوضعیتی از حال و روز امروز بسیاری از ماست. واقعیتی که میتوان آن را در هر فضایی که امکان برقرارکردن دیالوگ و مونولوگ هست، دید. از تاکسی و اتوبوس و مترو گرفته تا جمعهای دوستانه و خانوادگی تا پستهایی که در فضاهای مجازی به اشتراک میگذاریم تا... در سیاهی مطلق به سر میبریم. ما دیگر آن آدمهای قدیمی نیستیم. سینمایمان را دوست نداریم، موسیقیمان را دوست نداریم، تلویزیونمان را دوست نداریم، ادبیاتمان را دوست نداریم، هنرمان را دوست نداریم، فرهنگمان را دوست نداریم، ورزشمان را دوست نداریم، سنتهایمان را دوست نداریم، غذاهایمان را دوست نداریم، هویتمان را دوست نداریم، تاریخمان را دوست نداریم، آدمها را دوست نداریم، زندگیمان را دوست نداریم، داشتههایمان را دوست نداریم و اصلا خودمان را هم دوست نداریم. مدام در حسرت نداشتهها هستیم و این در حالی است که واقعا نمیدانیم خواستههای واقعیمان چیست و چقدر از آنچه بهعنوان خواستههای خود فهرست میکنیم، وقتی به تملکمان درمیآید دیگر به یک مهره سوخته تبدیل نمیشود و چقدر طول میکشد تا از فهرست دوستداشتنیهایمان خارج شود؟ فقط چون "الان" نداریمشان آنها را میخواهیم و آنچیزهایی که داریم را چون دیگر "داریم" نمیخواهیمشان. نداشتهها را در ستون خوبها و داشتهها را در ستون بدها میگذاریم؛ اما گویا تنها "ظاهر" امر چنین است. این دنیا نیست که یک سره "بد" شده؛ بلکه ما هستیم که مدام "نق" میزنیم. جنت فلانر؛ روزنگار آمریکایی میگوید: «حرفی که از یک اندازهای بیشتر کش پیدا کند، یا تبدیل به نقزدن میشود یا تملق!» و به نظر میآید آنچه اینروزها زیاد میشنویم و میخوانیم و میگوییم، حالت اول متصور خانم فلانر است. ما یا دوست داریم یا نداریم. حد وسطی برای ما وجود ندارد و البته در هر مورد هم بیش از منطق، احساسمان حکمرانی میکند. آنگونه که در مطلبی منتشره به تاریخ 26 ژانویه 2012 با عنوان "چرا مدام نق میزنیم؟" در نشریه Time آمده است: «روانشناسان معتقدند بخشی از نقزدن در نتیجه نبود اعتقاد است؛ البته نه صرفا اعتقاد دینی بلکه هر نوع باور خدشهداری درباره آدمها و خودمان و شرایط. ما نگران و ناامیدیم به این علت که اگر قرار است کاری توسط شخص دیگری برای ما انجام شود، به او، تعهد و تواناییاش ایمان نداریم و در کنار این مهم، خودمان هم اهل تلاشکردن برای تغییر هیچ شرایطی نیستیم!» اینچنین است که شاید روزیروزگاری حلقه مفقوده داروین پیدا شود؛ اما پرتقالفروش معادلات خوشبختی ما هرگز پیدا نمیشود!