هنوز هم در پس این همه سال و کار، خاطره رضا خوشنویس که به رضا تفنگچی بدل میشود در سریال بهیادماندنی «هزاردستان» چیز دیگری در کارنامه پروپیمان بازیگری جمشید مشایخیست. پدربزرگ سینمای ایران، 80سالگی را هم رد کرده است و نهتنها بهعنوان یک هنرمند پیشکسوت؛ بلکه سمبلی از ادب ایرانی شناخته میشود. وی دارای تحصیلات ناتمام در رشته تئاتر است. سال ۱۳۳۶ به استخدام اداره تازهتأسیس هنرهای دراماتیک درآمد و بهعنوان بازیگر کار خود را در برنامه نمایشی کانال سوم غیردولتی آغاز کرد. با ایفای نقش در فیلم کوتاه «جلد مار» ساخته هژیر داریوش جلوی دوربین رفت. او حتی بهخاطر بازی سینماییاش برای مدتی از کار تئاتر اخراج شد. درواقع، جمشید مشایخی کار حرفهای خود را از سال ۱۳۴۹ بهطور رسمی شروع کرد. بازی وی در نقش انسانهای بیرحم و همچنین نقشهای تاریخی همچون «شازده احتجاب» و «کمالالملک» نشاندهنده توانایی بازیگری اوست. او در سال ۱۳۶۳، بابت بازی در دو فیلم «گلهای داوودی» و «کمالالملک»، برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر شد. مشایخی در سال ۹۳ بهعنوان سفیر سلامت چشم و بینایی و در سال ۹۴ بهعنوان سفیر سلامت از سوی وزارت بهداشت و دانشکده علوم پزشکی دانشگاه تهران معرفی و به وی، تندیس سلامت اهداء شد.
بیاخلاقی در جامعهی ما
بنده خودم را هنرمند نمیدانم و اگر فرض محال ٥٠٠ سال هم عمر کنم، به تکامل در این حرفه نمیرسم. به هر طریق هر کسی که وارد عرصهی هنر میشود، دغدغهای که باید داشته باشد، اخلاق است، آنهم در این بیاخلاقی که در جامعهی ما حاکم شده است. بیتی که از سالها پیش در ذهن من ماندگار شد این بود «گذشت و دلنوازی را عزیزم از درخت آموز/ که سایه از سر هیزم شکن هم وا نمیگیرد» یا مسئلهی ادب است که حضرت حافظ میفرمایند «به ادب نافهگشایی کن از آن زلف سیاه/ جای دلهای عزیز است به هم برمزنش». آنچیزی که یاد گرفتیم ادب، نزاکت و احترام گذاشتن به همدیگر است، حتی به آن کسی که با شما دشمنی میکند.
خداوند و دشمنان دروغگوی پرتعداد
در زندگی یاد گرفتهام که اگر هم اختلاف سلیقه با فردی دارم، با ادب صحبت کنم. دلیل بیاوریم ولی مؤدبانه که این متأسفانه دیگر در جامعهی ما وجود ندارد. افراد خیلی راحت به همدیگر توهین میکنند، دروغ میگویند و غیبت میکنند. از بچگی شنیدیم که «دروغگو دشمن خداست» و خداوند درحال حاضر خیلی دشمن پیدا کرده است. ذهن من درگیر این قضایاست، یعنی نشستم، فکر کردم که نیمقرن اگر در عرصهی هنر بودم، حالا دلم میخواهد خط بطلانی روی همهی آن بکشم و بگویم که بیهوده بوده است.
خوشا به حالت ای روستایی
ایکاش در روستایی بودم با روستائیان سادهدل و پاک، نه تلویزیونی بود، نه رادیویی، نه موبایلی، نه ماشینی... همان زندگی ساده و بدوی را داشتم. صبح سر مزرعه میرفتیم و به کارهای روزمرهی دیگر میرسیدم و برمیگشتم خانه... امروز از زندگی در شهر خیلی بدم میآید، این را جدی عرض میکنم، دوست دارم که زودتر کارم تمام شود و به روستایی پناه ببرم.
خاک پای مردم برای همیشه
ما تنها کشوری هستیم که در ادبیاتمان اخلاق و شرف انسانی بیشترین حرف را برای گفتن دارد. اگر انگلیسیها شکسپیر را دارند یا هر کشور دیگری که تنها یک یا دو چهرهی برجستهی ادبی و هنری دارد، ما بزرگان زیادی داریم، حکیم فردوسی، حضرت حافظ، سعدی، مولانا، عطار و... چرا باید ملتی که چنین بزرگانی را دارد و در عالم مذهب و دین نیز بزرگانی را دارد باید چنین باشد. مولا علی(ع) میفرمایند: «بمیرید قبل از مردن»، این را جناب سعدی نیز فرمایش کردند «خاک شو پیش از آنکه خاک شوی»، اینها همگی درس شرف و انسانیت است، اما میبینیم همهچیز دروغ و افترا شده است. من هیچ ادعایی ندارم، همیشه گفتهام که خاک پای مردم هستم. همیشه هم گفتم بنده همیشه شاگرد هستم، ولی گاهی الفاظی بد و زشت را میشنوم. به من حق بدهید، من با یک سیاستمدار که تحمل بیشتری دارد، فرق میکنم. من کار هنری میکنم و با دلم سر و کار دارم و با یک تلنگر شاید سالها آزار ببینم.
نوهی نادر در لباس رفتگر
باید خدمتتان عرض کنم به قول آندره ژید «بگذار عظمت در نگاه تو باشد، نه در آنچه که مینگری!» من دو بار نقش یک کارگر محترم شهرداری که زباله حمل میکند را بازی کردم. چیزی را که میگویم فکر نکنید برای پُز دادن است. پدرم افسر مهندس بوده و تحصیلکردهی آلمان و سوئد و مادرم هم نوهی نادر بود، حالا نادر چه خوب و چه بد به من ربطی ندارد. منظورم این است که من در چنین خانوادهای بزرگ شدم، ولی نقش کارگر شهرداری را بازی میکنم برای اینکه برای آن کارگر عزیز و شریف احترام قائل هستم. برای آن کارگری که به یک حقوق ناچیز قناعت میکند و زباله را از خانهی ما دور میکند. خلقت او با ما هیچ فرقی ندارد. او هم از بوی بد، بدش میآید، ولی بزرگترین خدمت را به جامعه میکند. پس وظیفهی من است که به او احترام بگذارم، نه اینکه به کسی که چون ماشین گرانقیمت سوار میشود و پول کلان دارد و هیچ کار مثبتی در عمرش انجام نداده است، احترام بگذارم. این تفکر من است. بعد از این هم اگر اتفاق بیفتد ادامه میدهم.
نه همین لباس زیباست...
ما نگاهمان سطحی شده است. به ظاهر افراد نگاه میکنیم نه به باطنشان. ما به فردی که لباس خیلی شیکی پوشیده است احترام میگذاریم و یادمان رفته نه همین لباس زیباست نشان آدمیت. شما چه میدانید آن کسی که لباسش شیک نیست اما تمیز است، کیست؟ او بزرگترین استاد این مملکت است. او کسیست که جمشید مشایخی آرزویش این است که پنج دقیقه دوزانو در خدمت ایشان بنشیند و کسب فیض کند. وقتی با مرحوم باستانیپاریزی که افتخار میکنم شاگردشان بودم بیرون میرفتم، من را بیشتر از ایشان میشناختند ولی دلیل برتری من نسبت به ایشان نیست. بنده فکر میکنم چون در یک سالن بزرگ، فیلم من به نمایش درآمد و بعد از آن من را مورد تشویق قرار دادند، خیلی آدم بزرگی هستم، اصلا اینگونه نیست. اگر یک قاتل را هم در تلویزیون نشان بدهید از فردا همه او را میشناسند و مشهور میشود. پس این دلیل برتری نیست.
جاسوسبازی در همسایگی
وقتی بچه بودیم، تا بزرگتر اجازه نمیداد، نمینشستیم. این احترام به بزرگتر احترام به خود فرد است. یعنی آدم به خودش احترام میگذارد. بنده وقتی وارد فروشگاه یا فضای بزرگی بشوم، وظیفهام این است که سلام کنم حتی اگر افراد حاضر در آنجا خیلی جوان باشند. در کوچهای که سالها پیش زندگی میکردیم، هرکسی به فراخور وضع مالی خود منزلی داشت. خانهای بود، باغچهای بود، حیاطی بود. اگر کسی غذایی درست میکرد که بوی آن به مشام دیگری هم میرسید، حتی خیلیکم باز هم به همسایهها از آن غذا میداد. آن زمان از حال و روز هم باخبر بودند، جاسوسِ هم نبودند. شاید فاصلهی درب آپارتمان من با همسایهام چند سانتیمتر هم نباشد، ولی وقتی من یا ایشان مهمانی در منزل داریم فوری زنگ میزنیم به ١١٠ که بیا ببین چه خبره!! اگر از من خطایی سر بزند همسایهی من باید به من بگوید «که جمشید جان خطا نکن!» چرا جاسوسی همدیگر را میکنیم!؟
شروع خوب و بد از خانهها
فرض کنید در خانوادهای که پدر و مادر به همراه فرزندانشان سر سفره نشستند که پدر میگوید «میدونی فلانی خیلی زرنگه، نمیدونی چه زندگیای واسهی خودش به هم زده. یه کاری میکنم که زمین بخوره و اینقدر به خودشش ننازه!» بچهها هم گوش میکنند. حالا در خانهی دیگری خانم خانه به شوهرش میگوید «تو عرضهی فلانی رو نداشتی این کار رو هم بکنی!» شوهر جواب میدهد «من کلاهبردار نیستم!» بچهها این را هم میشنوند. اخلاق خوب و بد اول از خانه شروع میشود. بعد به مدرسه و بعد به جامعه میرسد. پس ما باید ریشهیابی کنیم.
هوس به جای عشق
فیلم و سریال خیلی تأثیرگذار هستند. در ایران بچهها خودشان تلویزیون را روشن میکنند و هر فیلم و سریالی که میخواهند نگاه میکنند. در کشورهای خارجی بچهها ساعت هشت شب میخوابند، اما در ایران بچهها همپای پدر و مادر مینشیند و همهی این برنامهها را نگاه میکنند که بعضی از این برنامهها اصلا برای بچهها خوب نیستند. امروز در فیلمهایی که ساخته میشود، عشق دیده نمیشود، بلکه هوس است. حضرت حافظ میفرمایند «اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست/ حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم». ولی در فیلمهایی که ساخته میشود چنین چیزی را مشاهده نمیکنیم. در فیلمهای ما اگر پسری عاشق دختری شد و دختر با شخص دیگری ازدواج کرد، پسر درصدد انتقام برمیآید... پس این عشق نیست. این یک تفکر و احساس حیوانیست، حیوانی هم نیست، چون حیوان تا این درجه پست نیست.
هنر و راه رسیدن به حقیقت
یک روز به یکی از بچهها گفتم که شما با نیروی فکر پرواز کن چون پرسرعتترین است. برو در کهکشان. آنوقت کرهی زمین را چطور میبینی؟ گفت هیچی! گفتم خوب حالا جمشید مشایخی کجای این کره قرار دارد؟ تو کرهی زمین را نمیبینی که حالا بخواهی جمشید مشایخی را ببینی که این همه ادعا و پز و... هم داشته باشد. اگر هم کار کردی برای پزش نباید باشد، برای خدمت باید باشد، خدمت به جامعهای که در آن زندگی میکنی. وظیفهی هنرمند در جامعه چیست؟ هنر برای هنرمند را بنده قبول ندارم. درست است که یک اثر هنری جذاب و قشنگ است، اما در عین جذاب بودنش حرفی برای گفتن دارد، مثل یک غزل. یک اثر خوب هنری اثریست که انسان را به فکر وادارد و انسان را به حقیقت برساند.