روایتی از سفر به مناطق محروم کرمان
اینجا بوی محرومیت میدهد...
سارا سلطانی/
بهداشت در اینجا تعریف نشده است و آن چیزی که وجود دارد(محلی که حمام میکنند) بیشتر عامل شیوع بیماری است، همچنین افراد زیادی دچار سوءتغذیه هستند». رقیه، آرزو داشت که در شهر زندگی کند، وقتی علت آن را پرسیدم، گفت: «اگر بیمار شوم، میتوانند سریع به بیمارستان منتقلم کنند، زمانی که کنکاش کردم تا ریشه این آرزو را متوجه شود، فهمیدم که مادر این کودک بیمار است». عصمت نیز دوست داشت در شهر زندگی کند و دلیل علاقهاش وجود مغازههایی که میتوان از آن شکلات خرید، بود. این دخترها از مشکلات روستایشان سخن به میان آوردند و گفتند: «برخی از منازل سرویس بهداشتی ندارند و برای استحمام به خانههای همسایههایی که حمام دارند میرویم، همچنین فشار آب بسیارکم است که قطعی زیاد دارد»
صبح روز سهشنبه یک گروه هفت نفره با دو خودروی سواری از کرمان به سمت روستاهای شهرستان ریگان حرکت کردیم در بین راه که برای رفع خستگی و صرف صبحانه پیاده شدیم با یکی از همگروهیها بر سر اعتقاداتمان مشاجرهای کوتاه داشتیم و پس از استراحت مسیر را به سمت روستای ملکآباد از توابع شهرستان ریگان ادامه دادیم. مردم روستای ملکآباد در کنار کانکس داندانپزشکی گروه جهادی در زیر آفتاب داغ تجمع کرده بودند. خود را به جمع بانوان روستای ملکآباد رساندم و برای آنکه با آنها ارتباط برقرار کنم، پرسیدم که این تیم پزشکی چند روز است که در اینجا مستقر شدهاند؟ که توجه همه آنها به من جلب شد و از میان آنها «بهناز دهقانیان» گفت: از روز گذشته آمدهاند و آنها دندانپزشک، متخصص داخلی و متخصص زنان هستند و همچنین گروههای جهادی فرهنگی که قرآن، گلدوزی، بهداشت فردی، راههای مواجه با عقرب گزیدگی و مارگزیدگی و ... آموزش میدهند.
فقر دختران را از تحصیل محروم کرده است
یکی دیگر از اهالی این روستا شغل اصلی مردم روستا را کشاورزی اعلام و از مشکلات عدیده روستا سخن به میان آورد و گفت: «دختران ما به دلیل نداشتن مدرسه فقط میتوانند تا کلاس ششم ابتدایی درس بخوانند زیرا مدرسه دوره اول متوسطه در روستا نیست و فرزندان ما مجبورند که برای ادامه تحصیل به روستای رحمتآباد یا مدارس شهرستان ریگان بروند». یکی دیگر از اهالی با تاکید برآنکه ما مدرسه ابتدایی در روستا داریم، ادامه داد: «برخی از خانوادهها بضاعت مالی ندارند که هزینه سرویس فرزندانشان را تامین کنند و این عدم ادامه تحصیل فقط شامل دختران نمیشود؛ بلکه برخی از پسرهای روستا نیز بهدلیل فقر از ادامه تحصیل محروم شدهاند. اگر مسئولان حداقل یک سرویس برای رفت و آمد فرزندانمان بگذارند و نیمی از هزینه آن را پرداخت کنند خیلی از فرزندان این منطقه میتوانند به تحصیل خود ادامه دهند». یک خانم تقریبا مسن با عصبانیت جلو آمد و رو به من گفت: «قسمتی از روستا آب و برق ندارد؛ زیرا فشار کم است، همچنین در این منطقه (شامل روستاهای ملکآباد، شیرآباد، ابراهیمآباد، مرادآباد، شهدوست و بهنظر) خیلیها از خانهها حمام و سرویس بهداشتی ندارند». خانمی دیگر بازویم را گرفت و گفت: «روز گذشته بهدلیل نداشتن آب، فرزندم به خانه یکی از اهالی برای گرفتن آب مراجعه کرده است که با چوب توی سرش زدهاند، بیاید در خانه فرزندم را ببینید؛ اکثریت مردم این منطقه بهدلیل مشکلات زیاد، بیماری عصبی دارند».
شبها گرسنه و قوت غالب روزهای آنها یونجه یا ماست
وقتی از تغذیهشان پرسیدم، اظهار کردند: «هر زمان که یارانه واریز کنند، گوشت و مرغ میخریم. گوشت قرمز بهندرت مصرف میکنیم. بعضیها گوسفند در خانههایشان دارند اما آن را نمیکشند بلکه میفروشند تا با پول آن مایحتاج دیگر خود را تامین کنند». همه آنها بیان میکردند: «افرادی که نخل دارند، شبها نان خرما میخورند و مابقی اصولا شبها گرسنه سر بر بالین میگذارند یا نان خشک میخورند و افرادی در این منطقه هستند که در شبانهروز فقط یک وعده غذا میخورند و اکثر مردم این منطقه صبحانه نمیخورند».
در پاسخ به این سوالم که غذای غالبتان چیست؟ اظهار کردند: «قوت غالب ما ماست و یونجه آبپز است و در برخی مواقع برنج هم میخوریم، بعضی اوقات آب نخود (آب نخود مانند آبگوشت پخته میشود با این تفاوت که در آن گوشت وجود ندارد)، این روزها تخم مرغ گران شده و دیگر در سبد غذایمان نیست».
نبود سرویس بهداشتی و حمام در همه خانهها
سمیرا جلالی؛ بهورز روستاهای ملکآباد، شیرآباد، ابراهیمآباد، مرادآباد، شهدوست و بهنظر گفت: «در این روستاها 500 خانوار متشکل از 1405نفر زندگی میکنند و متاسفانه اکثر این مردم عصبی هستند؛ بهطوریکه 60نفر آنها به افسردگی شدید دارند». وی از ناموفقبودن دو اقدام به خودکشی در این روستا در سال جاری خبر داد و بیان کرد: «متاسفانه در سهسالِاخیر سهنفر بهدلیل خودکشی فوت کردهاند». بهورز این منطقه به سوءتغذیه کودکان این روستا اشاره و تصریح کرد: «مردم برای درمان باید مسافت زیادی بپیمایند و به ریگان بروند و در برخی مواقع مادران باردار قبل از رسیدن به بیمارستان وضع حمل میکنند».وی با بیان این مطلب که حضور پزشک متخصص به طور متوسط ماهیانه یکبار در منطقه داریم، عنوان کرد: «مردم این منطقه بیشتر به بیماریهای فشار خون و اعصاب و روان دچارند، همچنین سهنفر به سرطان کلیه مبتلا هستند و یک دختر بچه تالاسمی ماژور دارد». جلالی با اذعان به این مطلب که محرومیت روستاهای دهنظر و ابراهیمآباد بیش از سایر نقاط این منطقه است، اظهار کرد: «برخی از خانهها سرویس بهداشتی ندارند، بهطوریکه دهشهدوست اصلا سرویس بهداشتی نداشت که سپاه دو سرویس بهداشتی در این روستا احداث کرده است». وی به عمق محرومیت این منطقه اشاره و تاکید کرد: «هشت خانوار در این منطقه وجود دارند که بسیار محرومند و ممکن است در سال حتی یکبار هم نتوانند گوشت قرمز تهیه و مصرف کنند». از اهالی روستای ملکآباد خداحافظی کردیم و به سمت روستای همتآباد حرکت کردیم اما از گرمای هوا و تشنگی جان به لب شده بودیم.
وجود بیماریهای ژنتیکی
گروههای جهادی در مدرسه این روستا مستقر شده بودند. به داخل مدرسه و در کلاسی که پرستاران در آنجا مستقر بودند، رفتم، یک کولر در کنار در روشن بود، هوا دم کرده بود، از پرستاران تعداد افرادی که در این اردوی جهادی شرکت دارند، پرسیدم که یکی از آنها گفت: «سهروز است که در اینجا مستقریم و در این مدرسه متخصص داخلی و اطفال، سه دانشجوی پزشکی و سه پرستار وجود دارد». یکی از پرستاران با بیان این مطلب که بهدلیل آب آلوده، عفونت ادراری در بین اهالی این روستا زیاد است، تصریح کرد: «در اینجا بیماری چشمی زیاد است و احتمال میدهم به دلیل ازدواجهای فامیلی باشد، همچنین تعداد کر و لال نیز در بین اهالی اینجا زیاد مشاهده کردیم». وی از وجود کم خونی در بین بانوان این اهالی خبر داد و بیان کرد: «بیماری دیابت در مردم روستای همتآباد زیاد وجود دارد که شاید به دلیل مصرف زیاد خرما باشد، گفتنی است که دو نفر به بیماری هپاتیت نوع A و Bمبتلا بودند که خودشان از این موضوع متاسفانه آگاه نبودند». یکی دیگر از پرستاران به عمق محرومیت در این روستا اشاره کرد و افزود: «حمام که اصلا ندارند و برخی خانهها سرویس بهداشتی نیز ندارند، اما اگر مصالح در اختیار گروههای جهادی دانشگاه قرار دهند، آماده هستند تا برای آنها سرویس بهداشتی و حمام برای این روستا احداث کنند». وی به حضورشان در روستای ده رضا اشاره کرد و از عدم ادامه تحصیل برخی از دانشآموزان سخن به میان آورد و ادامه داد: «ما در مدرسه دهرضا مستقر بودیم. همه امکانات این مدرسه مهیا بود اما اذعان میکردند که به دلیل مصوبهای مبنی براینکه برای راهاندازی این مدرسه باید حداقل 60دانشآموز دختر و 60دانشآموز پسر در آن ثبت نام کرده باشند، این مدرسه راهاندازی نشده بود».
غیرت و نوعدوستی
برای خواندن نماز به داخل روستا رفتیم. برای آنکه میزان نوع دوستی و غیرت در بین فرزندان این غیور مردان را محک بزنم، رفتم جلو و به یک دختر خانمی که کلاس چهارم دبستان و در ورودی درب مسجد ایستاده بود، گفتم: «دکمه مانتویم پاره شده است یک سوزن و نخ به من میدهید تا آن را بدوزم؟»، گفت: «ندارم، از او خداحافظی کردم و به سمت پسر بچهای که دورتر از مسجد در حال شستن صورتش در جلوی خانهای بود، رفتم و از او تقاضای نخ و سوزن برای دوختن دکمه مانتویم کردم». پسرک کلاس هشتم بود، گفت: «خانه ما اینجا نیست خانه مادر بزرگم است، اما صبر کنید از مادر بزرگم نخ و سوزن برایتان میگیرم و رفت در خانه نخ و سوزن برایم آورد. به او گفتم، نمیتوانم سوزن را نخ کنم، سوزن و نخ را گرفت و برایم نخ کرد، گفتم کجا بروم لباسم را بدوزم، حمام را نشان داد و گفت برو داخل حمام و درب را از داخل نیز ببند تا کسی داخل نشود، رفتم. دودقیقه خود را معطل کردم و بیرون آمدم و نخ و سوزن را به او دادم و به مسجد رفتم». به سمت روستای 800متری چاه ملک حرکت کردیم و در مسیر برای آنکه چه کسانی باید به روستای سرزه بروند بحث بود؛ زیرا فقط چهار نفر میتوانستند به آنجا بروند زیرا آن روستا صعبالعبور بود و با این خودروهایی که در اختیار داشتیم نمیتوانستیم برویم و باید با نیروهای سپاه که برای سرزنی به آنجا میرفتند، برویم که گفتم من باید بروم، یکی از همراهان گفتند که شما خانمها بمانید و آقایان بروند که با غضب جوابش را دادم ....
محرومیت در اینجا موج میزند
در روستای 800متری، 25 نیروی جهادگر حضور داشتند که به مردم این روستا خدمترسانی میکردند که شامل یک پزشک عمومی و یک دندانپزشک و گروه فرهنگی بودند و در مسجد روستا مستقر بودند. سرپرست این تیم جهادی با بیان این مطلب که بیشتر مراجعین زنان بودهاند به ایسنا میگوید: «برخی از داروهای آنها را تامین کردهایم که هزینه این داروها از طریق خیرین و بسیج تامین شده است». وی وضعیت اطراف کرمان را اسفبار دانست و عنوان کرد: «بهداشت در اینجا تعریف نشده است و آن چیزی که وجود دارد(محلی که حمام میکنند) بیشتر عامل شیوع بیماری است، همچنین افراد زیادی دچار سوءتغذیه هستند». این جوان جهادگر با گلایه از عدم همکاری مسئولان گفت: «در این مدتی که در اینجا حضور داشتیم فقط بچههای سپاه و بسیج به ما سر میزنند». یکی از اهالی روستا از سختیهای زندگی در این منطقه سخن گفت و اظهار کرد: «شغلی نداریم و مجبوریم به ایرانشهر قاچاق سوخت کنیم». دیگر تشنگی بیطاقتم کرد و تقاضای آب خوردن کردم که یکی از جهادگران برایمان آب آورد که یک کودک حدودا سه یا چهارساله در دستان کوچکش حدود ششلیوان یکبار مصرف بود، آمد و لیوان یکبار مصرفی که در دستم بود را درخواست کرد به او بدهم در آغوش گرفتمش و پرسیدم میخواهی با این لیوانها، چهکار کنی، گفت که میخواهم در آنها آب بخورم. آنچه که در این چند روستا مورد توجه بود این بود که بانوان از دیسک کمر مینالیدند، یکی از این بانوان گفت: «در نوجوانی و جوانی باید از رودخانه آب میآوردیم و دبههای آب را از رودخانه تا خانه که مسیر طولانی بود، روی سر میگذاشتیم و متاسفانه پیامد آن امروز دیسک کمر است». از مردم این روستا خداحافظی کردیم که در اول جاده سرزه ایستادیم تا تصمیم گرفتهشود چه کسانی به روستای سرزه بروند. بچههای سپاه در آنجا منتظر ما بودند و بیان کردند که همه شما را میتوانیم همراه خود ببریم که در آنجا یکی از آقایان همراهمان اعلام کرد که نقاط صعبالعبور به درد مستند نمیخورد و نمیآیم؛ ششنفر دیگر گروه به سمت سرزه حرکت کردیم. برنامهها فشرده بودند و لذا تصمیم گرفتیم ناهار را در خودروها صرف کنیم. وارد جاده سرزه شدیم ماشین به میزانی تکان میخورد که قاشق وقتی به دهانمان میرسید فقط چند دانه برنج در آن باقیمانده بود. از غذاخوردن پشیمان شدم و تصمیم گرفتم به تماشای زیبایی مسیر بنشینم. سمت راست جاده فرشی از سنگهای سیاه که میگفتند سنگ کرومیت است و سمت چپ مسیر قسمت منتهی به روستای سرزه درختان نخل و فضای سبز بود، پس از طی نمودن 45کیلومتر وارد روستای سرزه شدیم.
سرزه
از دور سه جوان بسیجی که اسلحه به دوش داشتند، در ورودی روستا در حال نگهبانی بودند. از خودروها پیاده شدیم. آنچه میدیدیم خانههای با نمای سیمان که نوساز بودند و اتاقکهایی با نمای سنگ سیاه و گل که بسیار این اتاقکها چشمنواز بودند. یک گروه جهادی که در حال ساخت یک بنا بودند توجهام را جلب کرد. از گروه جدا شدم و به سمت آنها رفتم و پرسیدم که چه بنایی احداث میکنند؟ یکی از آنها گفت: «ما از گروه جهادی یزد آمدهایم و در حال احداث یک واحد مدرسه چهار کلاسه دوره دوم هستیم». یکی دیگر از جهادگران که زیر شلاقهای آفتاب صورتش سرخ شده بود، گفت: «مصالح مورد نیاز ساخت این مدرسه را سپاه تامین کرده است و گروه جهادی ما که متشکل از 40نفر از یزد آمدهایم دیوار چینی این مدرسه را انجام میدهیم». عیسی نژادیمقدم؛ دهیار روستای سرزه گفت: «روستای سرزه 750نفر جمعیت دارد، گفتنیست که کل جمعیت روستاهای سرزه، آب گرم، کریچ، دهمراد، کوچ کهور، چشمهگدار و ده قنبر حدود 1200نفر است». دهیار روستای سرزه جاده و آب را مشکلات اصلی این روستا دانست و بیان کرد: «10کیلومتر اول جاده سرزه آسفالت شده و زیرسازی مابقی جاده انجام شده اما آسفالتریزی نکردند». از جمع مسئولان جدا شدم و رفتم به سمت شش پسر بچه، آنها با دیدن من فرار کردند از دور با آنها صحبت کردم تا پس از چند دقیقه اعتمادشان را جلب کردم و از آرزوهایشان برایم گفتند، سعید کلاس پنجم و فرشید کلاس ششم دوست داشتند که بزرگ شدند، کشاورز شوند. آنها میگفتند: «در روستا فقط افراد پیر معتاد هستند و تریاک یا شیره مصرف میکنند و جوانان اصلا معتاد نیستند». نمیدانم امروز آفتاب بیرحم شده بود یا اینکه همیشه به این میزان بر منطقه ریگان میتابد تا سختی زندگی را بر این مردم بیشتر کند. یکی از اهالی شغل مردم این روستا را کشاورزی اعلام کرد و افزود: «درآمد سالیان ما حدود پنجمیلیونتومان است و مایحتاج سال را با این درآمد و یارانه تامین میکنیم و برخی از دختران و پسران روستا بهدلیل عدم بضاعت مالی ترک تحصیل میکنند». سرگرد مصطفی دهقانیان؛ فرمانده سپاه ریگان گفت: «گروههای جهادی از نهمشهریورماه تا 29 شهریورماه در مناطق محروم حضور یافتند که حدود 100 گروه جهادی در شهرستان ریگان در عرصههای بهداشت و درمان، عمرانی، فرهنگی، آموزشی، تعلیم و تربیت و ... به ساکنین مناطق محروم خدماترسانی میکنند». وی با بیان این مطلب که پیشبینی میکنیم تا پایان شهریورماه این گروههای جهادی به 20هزارنفر از مردم شهرستان ریگان خدمت رسانی کنند، تصریح کرد: «گروههای جهادی از داخل و خارج از استان به این منطقه آمدهاند که عمده آنها گروههای پزشکی و عمرانی هستند». فرمانده سپاه ریگان بر تقویت گروههای جهادی محله محور تاکید کرد و ادامه داد: «این مدرسه که اکنون گروه جهادی یزد دیوار چینی آن را بهمدت 10روز انجام میدهد، زیرسازی اولیه آن توسط گروه جهادی خود روستا صورت گرفته است». به سمت یک گروه دختربچه (حدودا 10نفر) که پشت دیوار سرک میکشیدند رفتم، آنها نیز با دیدنم فرار کردند و به داخل مسجد پناه بردند، در مسجد ایستادم و با صحبتهایم، اعتمادشان را جلب کردم. رقیه، آرزو داشت که در شهر زندگی کند، وقتی علت آن را پرسیدم، گفت: «اگر بیمار شوم، میتوانند سریع به بیمارستان منتقلم کنند، زمانی که کنکاش کردم تا ریشه این آرزو را متوجه شود، فهمیدم که مادر این کودک بیمار است». عصمت نیز دوست داشت در شهر زندگی کند و دلیل علاقهاش وجود مغازههایی که میتوان از آن شکلات خرید، بود. این دخترها از مشکلات روستایشان سخن به میان آوردند و گفتند: «برخی از منازل سرویس بهداشتی ندارند و برای استحمام به خانههای همسایههایی که حمام دارند میرویم، همچنین فشار آب بسیارکم است که قطعی زیاد دارد». از دخترها پرسیدم که اینجا امنیت دارد و آیا شما بهراحتی میتوانید در این دشت تردد کنید و بازی کنید؟ همه آنها گفتند بله و مشکلی نداریم. به سمت یکی از بسیجیانی که در حال نگهبانی بود، رفتم، خود را اینگونه معرفی کرد؛ وحید هاشمزهی 19ساله و دارای مدرک دیپلم هستم و ادامه داد: «جوانان این روستا دوست دارند که یک زمین فوتبال داشته باشیم؛ چراکه برای بازی مجبوریم به ریگان برویم». وی با اشاره به اینکه خانه بهداشت داریم و هر یکماه یا دوماه یکبار پزشک به روستا میآید، عنوان کرد: «هیچ مورد طلاقی در روستا نداریم و حرف آخر را در این روستا آقایان میزنند؛ اما سهنفر از مردان این روستا دارای دو همسر هستند».
از 50 حلقه چاه آب روستا فقط دو حلقه آن را برقی و مابقی را پلمب کنید
یکی دیگر از بسیجیان که نگهبانی میداد به نزدیک ما آمد و از مشکلات روستا گفت: «متاسفانه درختان نخلمان که تنها منبع درآمدمان است، در حال خشکشدن هستند و به موتور برق نیاز داریم تا بتوانیم درختانمان را آبیاری کنیم؛ زیرا موتورهای بنزینی که داریم خراب شدهاند و همچنین چهارسال است که سوخت ما را قطع کردهاند». بسیجیان بیان کردند: «در این روستا حدود 50 حلقه چاه وجود دارد و در سه متری زمین نیز به آب میرسیم، اما حاضریم که فقط دو حلقه از این 50 حلقه چاه آب را برقی کنند و مابقی را پلمب کنند». آنها اظهار کردند: «ماهیانه دو یا سهبار یک تانکر برای ما آب آشامیدنی میآورد و ما باید از آب مانده در طول ماه استفاده کنیم». آنها نیز از وجود امنیت در روستا سخن گفتند و عنوان کردند: «از وقتی سپاه آمده، اینجا خیلی امن شده است». یکی از آنها از ناامنیهای چندینسالقبل داستانی برایم تعریف کرد اما متوجه لهجهاش نمیشدم؛ فقط فهمیدم که چندسالقبل اشرار مسلح یکی از اعضای خانوادهاش را کشتهاند و خدا را برای امنیت موجود شکر میکرد و آنچه مهم بود که خانمها در این روستا از خانههای خود بیرون نبودند و ما هیچیک از آنها را مشاهده نکردیم؛ وقتی علت را جویا شدم گفتند که خانمها در خانه در حال بستهبندی خرما هستند». آنچه که جلب توجه میکرد این بود که کودکانی که از من فرار میکردند وقتی که فرمانده سپاه ریگان وارد جمع آنها میشد، بدون هیچ واهمهای در کنارش میایستادند و وقتی از آنها میخواست برایش سورهای از قرآن بخوانند دختر و پسر با آسودگی خیال، قرآن میخواندند. این مهم نشان میداد که سپاه در این مناطق محروم حضور فعال دارد و به مردم آنجا خدمترسانی میکند و در قلب کودکان این منطقه جای خود را باز کرده است و شاید سپاه، یکی از معدود ارگانهایی باشد که هنوز در راستای آرمانهای انقلاب گام برمیدارد.