نظریه‌ انتقادی فوتبال

سمیه خواجوندی

توضیح معنایی دو مورد در مقدمه‌ این مقاله: * اصطلاح لاتینی Panem et circenses، به معنی «نان و سیرک‌بازی»، از یکی از متن‌های شاعر هجویه‌سرای لاتینی (ژووِنال)، اقتباس شده است. این عبارت در روم باستان در نقد و نکوهش کاربرد عامدانه‌ توزیع نان و برگزاری بازی‌های سیرک به‌کار می‌رفت. هدف از توزیع نان بخور و نمیر و برگزاری بازی‌ها توسط امپراتورهای رومی راضی و مطیع نگاه‌ داشتن مردم بود. این اصطلاح امروزه نیز در موردهایی به کار می‌رود که بخواهند رابطه‌ کج و معوج میان مردم و حاکمیت سیاسی را نشان دهند. یعنی از یک‌سو مردمی که به تأمین خورد و خوراک روزانه‌شان و مقداری تفریح و سرگرمی رضایت می‌دهند و دیگر دغدغه‌ مطالبات اساسی در عرصه‌ سرنوشت فردی و جمعی‌شان را ندارند و از سوی دیگر حکومتی که با سخنان و برنامه‌های پوپولیستی در راه زندگی راحت و سعادت‌آمیز، مردم را رام می‌کند. * عبارت «ماشین‌واره‌ هیولاییِ سرگرمی و تفریحات» را تئودور آدورنو در بند ۹۱ از کتاب «مینیما مورالیا، بازاندیشی‌هایی درباره‌ زندگی مثله‌شده» به‌کار برده است. «جباریتِ ورزشی ـ نظریه‌ انتقادی درباره‌ گونه‌ای از افیون مردم» نام کتابی‌ست نوشته‌ «ژان ماری برُوم»، که در سال ۲۰۰۶ در فرانسه منتشر شده است. محتوای این کتاب در پشت جلد آن چنین خلاصه شده است: «ورزشی‌شدنِ تعمیم‌‌یافته‌ فضای عمومی، در دل جهان‌گیرشدنِ کاپیتالیستی یکی از فرجام‌یافته‌ترین نمودهای بی‌حس‌سازیِ آگاهی‌هاست. حضور همه‌جایی تبلیغات نمایش ورزشی، تکثیریابی انواع خشونت‌ها، فسادها، دوپینگ‌ها و دستکاری‌های بیولوژیک، ابزارسازی از آگاهی کاذب ورزشی در پوشش راه و روش درستِ سیاسی (ورزش‌ـ‌فرهنگ، ورزش‌ـ‌ادغامِ اجتماعی، ورزش‌ـ‌رهایی) نمایان‌گر جوهره‌ ورزش‌ـ‌افیون است؛ پروپاگاندای توده‌ای از طریق همه‌ کانال‌های صنعت سرگرم‌سازی. جباریتِ ورزشی، که استبدادهای گوناگون، دولت‌های توتالیتر و نظام‌های پلیسی همواره آن را همچون ساختاری از کنترل سیاسی گرامی داشته‌اند، امروزه در رشته‌ بی‌پایانِ «سیرک‌بازی‌ها»‌یی‌ تثبیت شده است که در آن‌ها پوپولیسم، از خودبیگانگی‌فرهنگی و بندگی خودخواسته تقویت می‌شود. غوغاهای طنین‌افکن در استادیوم‌ها، سینه‌‌چاک‌دادن‌ها، شیفتگی‌ها و ارتعاش‌های جمعی در عرصه‌ ورزش، که این‌ همه توسط ایدئولوگ‌های پُست‌مدرن با تساهل بسیار تجلیل می‌شود، نه فقط به‌هیچ‌رو نمودی از دموکراسیِ برابری‌محور نیست؛ بلکه به شکل جدیدی از تعصب‌ورزی انجامیده است؛ تعصب‌ورزی انبوه‌ جمعیت پُرغوغا، کیش کارآمدی ورزشی، گمراه‌سازی مردم از طریق ماشین‌واره‌ی هیولایی سرگرمی و تفریحات».
۱- تابوی فوتبال
چندان مبالغه‌آمیز نیست اگر نقش و وزنه‌ نهادهای ورزشی و به‌ویژه فوتبال را، چه در مقیاس بین‌المللی و چه در ایران، همانند و هم‌‌وزن نهاد دین بدانیم. کیش فوتبال یا فوتبال‌پرستی امروزه همه‌ مرزهای ملی و عقیدتی را درنوردیده و به یک پدیده‌ اجتماعی تام، بنا‌به معنای جامعه‌شناختی این اصطلاح، در گستره‌ جهان تبدیل شده است. از سوی دیگر، اکنون چندین‌دهه است که فوتبال دیگر چهره‌ معصوم خود را از دست داده و شیفته‌ترین طرفدران و دوستداران این ورزش نیز اذعان دارند که قانقاریای پول، سودجویی، فساد و مافیا بازی، این پدیده‌ را به رکنی اساسی در بطن مناسبات سرمایه‌دارانه تبدیل کرده است. پرسش این است که چه عوامل ظریف و پیچیده‌ای باعث شده تا، به‌رغم اذعان به شواهد و مصداق‌های مبرهن از نقش و کارکردِ نهادهای فوتبال در حفظ مناسبات سطله‌گری، حتی ناقدان ستم‌گری و سرمایه‌داری نیز نتوانسته‌اند از بند تعلق‌ِخاطر به فوتبال رها شوند و این پدیده را در تمامیت آن و به‌طور ریشه‌ای نقد کنند. شاید یکی از گویاترین نمونه‌های این رویکرد کتابی باشد که ادواردو گالئانو به‌نام «فوتبال در آفتاب و سایه» نوشته است. گالئانو که به‌خاطر مواضع و مبارزات سیاسی چپ‌گرایانه و آثار ادبی‌اش از شهرت و محبوبیت گسترده‌ای برخوردار است، این کتاب را در بیان عشق و دلبستگی عمیقش به فوتبال نوشته است. او به‌رغم نکته‌های بسیاری که در تأیید آلودگی فوتبال به پول، قدرت و استبداد در این کتاب آورده؛ اما نتوانسته از چنگ تناقض و دو‌پهلوگویی خلاص شود و واقعیت امروزه‌ فوتبال را نه همچون پدیده‌ای مصادره ‌شده توسط روابط مافیایی سرمایه‌داری، بلکه به‌عنوان کارکرد خودِ سرمایه‌داری، به‌مثابه‌ شرطِ وجودیِ فوتبالِ موجود، بنگرد.
۲- نظریه‌ انتقادی در قبال ورزش به‌طور عام و فوتبال به‌طور خاص
پایه‌ریزی نظریه‌ انتقادی ورزش، متأثر از مکتب فرانکفورت و جریان فرویدی‌ـ‌مارکسیستی، در فرانسه مدیون کوشش‌های پنجاه‌ساله‌ ژان‌ ماری بروم است. یکی از جامع‌ترین کتاب‌هایی که او با همکاری مارک پره‌لمان در نقد فوتبال نوشته است،»فوتبال، یک طاعون عاطفی» نام دارد. «طاعون عاطفی» مفهومی‌ست که روانکاو مارکسیستِ آلمانی (ویلهلم رایش) در نقد و واکاوی علل پیدایش فاشیسم در آلمان به کار برده است. ژان ‌ماری بروم با یادآوری داده‌های تاریخی، همچون بازی‌های المپیک ۱۹۳۶ در برلین و تأثیر آن در تحکیم قدرت‌یابی هیتلر، یا جام جهانی فوتبال در ۱۹۷۸ در آرژانتین و تأثیر روانی آن در لاپوشانی جنایت‌های دیکتاتوری حاکم بر کشور و از سوی دیگر، با استناد به تحلیل‌های ویلهلم رایش در روان‌شناسی توده‌ای فاشیسم، مفهوم طاعون عاطفی را همچون کلیدی برای گشودن ابعاد بغرنج و پنهان‌مانده‌ی پدیده فوتبال در جهان معاصر به‌کار می‌گیرد. خطوط اصلی این نقد و پژوهش در کتاب یادشده را می‌توان چنین خلاصه کرد: «ادبیات آکنده از مدح و ستایش فوتبال تاکنون بسیار رواج داشته است. انواع آثار حماسی‌ـ‌غنایی، ایده‌ئولوژیک، مستندسازانه و رویدادنگارانه مدام منتشر و به سرعت فراموش می‌شوند. تکرار مضمون‌هایی چون جنون فوتبال، عشق فوتبال، جهان فوتبال، روند مشروعیت‌دهی و سرگرم‌سازی، همراه با کلیشه‌سازی و عرضه‌ محصولات جنبی برای استفاده‌ مصرف‌کنندگان فوتبال، این آثار را به پروپاگاندای محض و تبلیغات مسلکی تبدیل کرده است. شماری از دانشگاهیان، تاریخ‌شناسان، جامعه‌شناسان، اقتصاددانان، قوم‌شناسان و سایر کارشناسان، فوتبال را به موضوع پژوهش‌های گوناگون تبدیل کرده‌ و نوعی «فوتبال‌شناسی» رسمی به راه انداحته‌اند؛ البته تاریخ فوتبال می‌تواند همچون یکی از عوامل در بررسی جوامع معاصر به کار گرفته شود، منتها این تاریخ نباید به تاریخ تحول فنون ورزشی فروکاسته شود؛ یعنی نوعی رویدادنگاری درباره‌ رکوردهای ورزشی، قهرمانان ورزشی، الگوهای تاکتیک بازی، داوری و قواعد بازی، بایگانی مسابقات بین‌المللی، تک‌نگاری درباره‌ی تیم‌های اسطوره‌ای، زندگی‌نامه‌ بازیکنان بزرگ، ترکیب کمیته‌های مدیریت کنفدراسیون‌ها، تعداد تماشاگران در استادیوم‌ها در تعطیلات آخر هفته، قیمت بلیط‌های ورودی، تحول جایگاه حرفه‌ای‌ـ‌اجتماعی تماشاگران و شاخص‌هایی از این دست. این‌گونه بررسی‌ها بی‌شک برای مدیران و نهادهایی که فوتبال ـ‌ تجارت، یا فوتبال‌ـ‌نمایش را همچون شرکتی سرمایه‌دارانه اداره می‌کنند مفید است؛ اما به‌هیچ‌رو اجازه نمی‌دهد ماهیتِ جنگی و اصلی فوتبال، یعنی منطق کالایی و کارکردهای سیاسی‌ـ‌ارتجاعی آن فهمیده شود. آن‌چه باید شناخته و نقد شود، سراب تحریف و رازآمیزسازی‌‌ست که فوتبال را در بر گرفته است. گروه روشنفکرانِ فوتبالیست و فوتبالیست‌های روشنفکر مدام تصاویر و تعابیری پر رنگ و لعاب از فوتبال به‌مثابه واقعیتی موجود ارائه می‌دهند؛ اما نظریه‌ متکی بر اندیشه‌ انتقادی با استناد به ماکس هورکهایمر وظیفه‌ خود را نه خدمت به واقعیتِ موجود بلکه آشکارسازی جوانب و ابعاد پنهان‌ نگاه‌داشته‌شده‌ آن می‌داند. این چهره‌ پنهان‌مانده در مورد فوتبال، چهره‌ای دوگانه است؛ از یک‌سو واقعیات سانسور‌شده، و واپس‌رانده‌شده، واقعیات عادی و معمولی نهاد فوتبال را تشکیل می‌دهند؛ فساد، معامله‌گری، زد و بند، تقلب و نیز اشکال گوناگون خشونت، دوپینگ، بیگانه‌هراسی، نژادپرستی، همدستی با رژیم‌های توتالیتر و پلیسی، نه‌تنها شکل‌های انحرافی یا جعل‌شده‌ فوتبال نیستند؛ بلکه گوهر و سرشت فوتبال‌ـ‌نمایش را می‌سازند. از سوی دیگر، همین واقعیات مرتباً یا کوچک و بی‌اهمیت وانموده می‌شوند یا همراه با حسن‌تعبیرِ مفسران و تحلیل‌گران ارائه می‌شوند. گاهی نیز که افشاگری‌ها این واقعیات را به مشکل وخیمی در عرصه‌ نظم و افکار عمومی تبدیل می‌کند، دم و دستگاه‌های تبلیغاتی فوتبال آن‌ها را در امواج شور و شعف و شعارهای طرفداران غرق می‌سازد. برخلاف ایده‌ئولوگ‌های تقسیم‌کار که جنبه‌های مختلف فوتبال را (فوتبال را از سیاست، طرفداران واقعی را از متعصب‌ها و هولیگان‌ها) از هم جدا می‌کنند، نظریه‌ انتقادی ورزش برپایه‌ اصل بنیادی دیالکتیک تمامیتِ انضمامی، فوتبال را پدیده‌ اجتماعی تام و تمام و شامل تمامیت درونی و بیرونی در نظر می‌گیرد. همه‌ سازه‌های نهادی، اقتصادی، سیاسی، روانی‌ـ‌اجتماعی، رانشی و غیره در فوتبال با هم در تعامل‌اند. بنابراین فوتبال؛ نمایش یک بازی جمعی صرف نیست؛ بلکه سیاستی‌ست برای قالب‌دهی به توده‌ها، ابزاری‌ست برای کنترل اجتماعی و نوعی مسموم‌سازی ایده‌ئولوریک است که تمامی فضای جامعه را اشباع کرده است. کارکرد تهییج و ایجاد شور و شوق در توده‌ها از طریق فوتبال، همواره با نوعی فرار خیالی، یا به قول اریک فروم، سوپاپِ گریز همراه است که با اشاعه‌ آگاهی کاذب همرنگی اجتماعی میان اتومات‌ها، آدم‌آهنی یا آدمک‌های کوک‌شده، را دامن می‌زند.

ارسال دیدگاه شما

هفته‌نامه در یک نگاه
ویژه نامه
بالای صفحه