یکی بود، یکی نبود
دکتر علیاصغر شاملو
کودکان در همه فرهنگها و کشورهای مختلف، تمایل بسیار زیادی درمورد کشف رنگها، صداها، تخیلکردن درمورد چگونگی بهوجودآمدن و روند حوادث و غیره دارند. فرزندان ما در مراحل رشد خود بهویژه در سنین پیش از مدرسه بین دو تا ششسالگی علاقه فراوانی به گوشکردن قصه دارند؛ چراکه مواردی را که میشنوند واقعی میپندارند و خودشان را با قهرمان داستان همراه و همسان میکنند. چنین همراهی با قهرمان داستان برای رشد تخیل، دقت در گوشدادن و واقعیگرفتن حوادث داستان، نقش مهمی در پذیرش جهان پیرامونشان دارد. یکی از بهترین راهها برای رشد توانایی تخیل در فرزندمان، خواندن قصه از روی کتاب یا تعریفکردن آن برای کودکان است. والدین، اولین کسانی هستند که بایستی بچهها را به دنیای جادوئی و شگفتانگیز قصهها و داستانها ببرند. فرزند ما پیشازاینکه بتواند خواننده کتاب شود، حتماً شنونده داستان و قصه بوده است. ازطرفی بچهها ازطریق داستان خواندن یا شنیدن آن، توانایی تخیل و تصویرپردازی خود را بهشدت بالا میبرند. تخیل و تصویرسازی، وسیلهایست که هرکدام از ما آن را در اختیار داریم. اما تخیل و فانتزیکردن کودکان در تعیین راه و روش زندگی آنها برای آیندهشان نقش بسیار مهمی بازی میکند. داستانها و قصههایی که کودکان در دوران بچگی از اطرافیان میشنوند، در بالابردن خلاقیت آنها بسیار سازنده و مؤثر خواهد بود. داستانها و قصهها نقشی بسیار بیشتر از تعریفکردن از یک حادثه یا دوبارهگویی یک تاریخچه از گذشته بازی میکنند. نهتنها قصه و داستانهایی که کودکان از اطرافیان میشنوند، برای بالابردن توانایی خلاقیت آنها بسیار اهمیت دارد بلکه بسیاری از آنها درسهایی برای زندگی به فرزندان ما میدهند. قصه و داستان، بهتدریج گنجینه فرهنگی بچهها را غنیتر از فرهنگ محیطشان میکند. در داستانها، فرزندان ما متوجه میشوند که همیشه «اون آدم خوبه» موفق میشود. هرچند در زندگی واقعی چنین چیزی امکانپذیر نیست ولی آنها باور میکنند که «خوببودن» بهتر از «بدبودن» است و این درس بسیار با ارزشی درشناخت جهان پیرامون به فرزندان ما میدهد. در جریان شنیدن، نگاه کردن یا خواندن داستانها و قصهها، کودکان ما میآموزند که در شرایط بحرانی چه رفتاری از خود باید نشان بدهند. دراینراستا فرزندان ما متوجه تصیمات درست یا نادرست قهرمانان و دیگر نقشآفرینان در داستانها و قصهها میشوند و درنتیجه به فکر فرو میروند که آنها چرا چنین تصمیمی گرفتند و اگر آن تصمیم را نمیگرفتند، چه اتفاقی میتوانست بیفتد و این نکته میتواند توانایی تجزیه و تحلیل حوادث در شرایط بحرانی را در دنیای ذهن بچهها بالا ببرد. آنها در داستانها بین خوب و بد تفاوت قائل میشوند و درنتیجه میآموزند که هرکسی ممکن است در تصمیمی که میگیرد اشتباه کند، بدون اینکه درباره فرد تصمیمگیرنده پیشداوری کنند. همچنین در مسیر گوشدادن به قصهها، خواندن یا دیدن آنها یاد میگیرند که در هر شرایطی که باشند، باید تصمیم بگیرند و درمقابل پیشامدها و حوادث نمیتوانند منفعل بمانند و فقط به تماشا بسنده کنند؛ بهطوریکه اگرخوب و درست بیاندیشند و مسئولیتپذیر باشند، حتماً حوادث بهشکلی پیش میرود که آنها آرزو کردهاند .مورد بسیار مهمی که باید به آن اشاره کرد، ایناستکه قصهها معمولاً ازطرف والدین یا افرادی خوانده یا گفته میشوند که کودکان آن افراد را دوست دارند و به کمک والدین و این داستانها، بچهها بارها و بارها بهطور ذهنی در محیطهای بیخطر خانه قرار میگیرند؛ چراکه حوادث بیشتر در خانهها و پیرامون و اطرافشان رخ میدهد؛ جاییکه ترس، وحشت و نگرانی کودکان ما دردنیای واقعی بهتدریج کمتر و کمتر میشود. قصهگفتن از طرف والدین برای فرزندانشان از اهمیت والایی برای تخیل و تصویرسازی برخوردار است؛ چراکه تصویرسازی، تخیل و خیالبافی فرزندان درکنار والدین و در حضور آنها، باعث کمرنگشدن اضطراب و نگرانی بچهها میشود. بدون درنظر گرفتن تأثیر اخلاقی و تخیل بر روی فرزندانمان اشاره به این نکته لازم است که قصهخوانی و بازگویی داستانها حتماً باید دلگرمکننده و تشویقکننده بچهها برای کارهای خوب و مثبت باشد. بهویژه اگر والدین خودشان در آن داستان و قصه حضور داشتهاند؛ بهعبارتی بهشکلی خاطرات خود را برای بچهها تعریف میکنند. زمانیکه برای بچهها کتاب داستان میخوانیم یا برایشان قصهای تعریف میکنیم، برای باورکردن موضوع داستان، حرکات بدن، صورت و تن صدای ما بهعنوان والدین برای باور بچهها به قصه بسیار تعیینکننده است. حتی اگر هیچ توانایی هنرپیشگی هم نداشته باشیم، آنها هر حرکت و صدای والدشان را جدی میگیرند و باور میکنند که قهرمان داستان چنین و چنان کرده است. شاید بسیاری از والدین از اینکه بچهها داستانی را که جزءبهجزء میدانند ولی بازهم از آنها میخواهند که آنرا برایشان بخوانند، شگفتزده میشوند. این گروه از والدین شاید نمیدانند که کودکان بسیار محافظهکار هستند و هر گفتهای در داستان را بهخوبی بهخاطر میسپارند و هیچ تغییری را در داستان دوست ندارند و نمیپذیرند. برعکس آنها دلشان میخواهد که قصه را بهمانند بار اول حتی اگر لازم باشد صدبار هم برای آنها بخوانیم و آنها هرباری که داستان را میشنوند با بار اولی که شنیدهاند مقایسه میکنند. حتی والدین تعجب میکنند و از خود میپرسند «این بچه که همه داستان را کلمه به کلمه بلد است؛ پس چرا از من میخواهد که یکبار دیگر آن را برایش بخوانم؟!» . فرزندان در دنیای تخیل و ذهن خود میخواهند مطمئن شوند که حوادث قصه دقیقا همانطور اتفاق افتاده است که آنها بار اول شنیدهاند. اما موضوع به این سادگیا که ما والدین میاندیشیم، نیست. تکرار و تکرار همان داستانها که بارها و بارها برای فرزندانمان خواندهایم یا تعریف کردهایم، از اهمیت بسزایی برخوردار است؛ چراکه ثبات در حوادث و حضور والدین و اشیاء در محیط پیرامونشان برای درک درست از دنیا برای بچهها خیلی اهمیت دارد. تکرار قصه بارها شنیده شده این نکته را درذهن آنها بهوجود میآورد که در دنیا و حرکت پیشامدها و آدمهای اطرافشان یک نوع ثبات دائمی وجود دارد که این ثبات باعث کمشدن نگرانی و اضطراب آنها میشود. بعد از سهسالگی فرزندمان، میتوانیم بهتدریج حوادث را کمی تغییر بدهیم و تفسیر خودمان را بر قهرمان داستان و کارهایش بگذاریم ولی پذیرش چنین تغییراتی پیش از سهسالگی برای فرزند ما قابل فهم نیست. پایان خوش برای قهرمان قصهای که برای او میگوئیم مهم و مهمتر میشود. موفقشدن قهرمان داستان به فرزند ما اعتماد به دنیا و اطرافیانش و همچنین توانایی برطرفکردن موانع سر راهش را در زندگی به او تلقین میکند. پس تاجاییکه میتوانیم بهتر است برای فرزندانمان قصه بگوئیم. کتاب داستان برایشان بخوانیم و شرائطی را فراهم کنیم که گاهی داستان و قصههای مناسب سنش را در تلویزیون ببیند. هرچه بیشتر برایش داستان بخوانیم، او از شما بیشتر داستان و قصه میخواهد که شما روزها و شبهای بسیاری مجبورید با این جمله مکالمهتان را با او آغاز کنید: «یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود هیچ کس نبود....»