نویسندهای که انجیل را الهامبخشِ خود خواند
یون فوسه؛ برنده نوبل ادبیات 2023
مصطفی رفعت
«یون فوسه» را طیِ یکدهه فعالیت حرفهای، نهتنها الهامبخش بسیاری از فعالان حوزه شعر، داستان و نمایشنامه میدانند؛ بلکه او را با نویسندگانی همچون «هنریک ایبسن» و «ساموئل بکت»؛ و حتی «جورج هریسون» (از گروه موسیقیِ «بیتلز») مقایسه میکنند. یکی از مترجمان آثار او بهانگلیسی (دامیون سرلز) در سال 2015 در نشریه «پاریس ریویو» کار «فوسه» را اینگونه توصیف کرد: «اگر چهار نویسنده بزرگ نروژی را بهمثابه گروه بیتلز درنظر بگیرید، پِر پِترسون شبیهِ رینگو (استار) است؛ محکم و همیشه قابلاعتماد. داگ سولستاد، شما را حتماً یادِ جان لنون میاندازد؛ تجربهگرا و ایدهپرداز. کارل اوِه کناسگور، چیزی از پل مککارتنی ندارد؛ و میرسیم به یون فوسه که انگار خودِ جورج هریسون است؛ مردی آرام، عرفانی و احتمالاً خلاقتر از همهشان!» گزارش The New York Times بهتاریخِ 5 اکتبر 2023 بااینتوصیف، از برنده نوبل ادبیات امسال یاد کرده و درادامه، آورده است: «آثار او، جانمایه اگزیستانسیالیستی دارند و اغلب، بر زندگیِ درونیِ شخصیتهای نسبتاً منزوی متمرکزند. جملات پرپیچوخم، اسلوب رایج روایتِ او بوده و باید با آنها همراه شد؛ قصه کلاسیکی درمیان نیست. خودش نیز در مصاحبهای بهسالِ 2018 در فایننشالتایمز، گفته بود: شما کتابهای من را برای طرح داستانی نمیخوانید!» او البته در جهان ادبیات، با خلق متونی که بارها در صحنههای مطرحی جهان اجرا شده و موردتحسین واقع شدهاند نیز شناخته میشود و کمتر از این دو حیطه البته، در حوزه شعر فعال بوده است. نویسندگان «نیویورکتایمز» برای آندسته علاقهمندانی که درپیِ انتشار خبر دریافت جایزه نوبل توسط این چهره ادبیِ 64ساله، قصد کردهاند آثارش را مطالعه کنند، راهنمایی مختصر؛ اما کاربردی را آماده کردهاند که روند خواندنِ رمانها و نمایشنامههای مطرح او را از آغاز، توضیح داده است. پیشازآن بد نیست کمی درباره خودِ «یون فوسه» بخوانیم و بدانیم.
بسیاری از نمایشنامههای او در ایران توسط «محمد حامد» بهفارسی ترجمه و عمدتاً بهواسطه نشر «نیلا» منتشر شده؛ و بارها بهرویِ صحنه رفتهاند. «نوازنده و عصر»، «دخترک روی مبل و زمستان»، «سگهای مرده و صورتهای مرگ»، «شب آوازهایش را میخواند»، «زیبا و رؤیای پاییز»، «و هرگز جدا نمیشویم»، «بنفش و ساکالا و آزادی» و ... ازآنجمله هستند.
«یون اولاف فوسه» در 29 سپتامبر سال 1959 در «هوگسوند» (نروژ) بهدنیا آمد و در منطقه قدیمیِ Strandebarm بزرگ شد. خانواده او تلفیقی از دو گرایشِ کوئیکرها و زُهدباوری بودند که در شکلدادن به دیدگاههای معنوی و مذهبیِ او بسیار نقش داشتند. تجربه یک تصادف شدید در هفتسالگی، او را به مرگ نزدیک کرد. اینرویداد، بهمیزانی قابلتوجه بر نوشتنِ او در بزرگسالی تأثیر گذاشت. او با وجود این ادعا که خیلی به کتاب اهمیت نمیداد؛ اما نوشتن را در حدود 12سالگی آغاز کرد. در نوجوانی، میلی شدید داشت که یک گیتاریستِ راک شود؛ و زمانیکه از جاهطلبیهایِ موسیقاییاش دست کشید، وقت بیشتری را صرف نوشتن کرد. مدتی نیز «فیدِل» (سازی آرشهای شبیهِ ویولن) نواخت. عمده تمرینات نویسندگیاش در دوره نوجوانی، ترانهسرایی برای قطعاتِخودساخته موسیقیاش بود. طیِ بزرگشدنش، تحتتأثیر «کمونیسم» و «آنارشیسم» قرار گرفت و ازاینرو، خود را «هیپی» خواند! در «دانشگاه بِرگِن» رشته «ادبیات تطبیقی» خواند و همزمان نوشتن بهزبانِ «نینورسک» (نروژیِ نو) را آغاز کرد. اولین رمانش؛ «قرمز، سیاه» در سال 1983 منتشر شد که تحتتأثیر «تاریای وسوس» (از نویسندگان مطرح نروژ) بود. این اثر، با داستانهای واقعگرای اجتماعیِ رایج در نروژ درآنزمان درتضاد بود و بهجای طرح داستان، بر بیان زبانی تأکید داشت. دومین رمان خود را بهنام «آکوردهای بسته» در سال 1985؛ و متعاقباً منظومه شعری بهنام «فرشتهای با چشمان بهاشکنِشسته» را در سال 1986 منتشر کرد. در سال 1987، مدرک کارشناسی ارشد را در رشته «ادبیات تطبیقی» گرفت و سومین رمانش بهنام «خون؛ سنگ است» را منتشر کرد. «فوسه» پس از جدایی از همسرش در سال 1989، اولین مجموعه مقالاتش را ارائه کرد. اوایل دهه 1990، به انتشار رمانها ادامه داد و با همسر دومش (فاطمه)، بر روی تعدادی ترجمه کار کرد. اولین نمایشنامهاش؛ «و ما هرگز از هم جدا نمیشویم» در سال 1994 منتشر و بلافاصله اجرا شد. او داستان کوتاه و قصه کودکان نیز نوشته؛ و آثارش به بیش از 20 زبان ترجمه شده است. ضمناً بین کار بر روی رمانهایش، بهعنوان مترجمِ آثار نویسندگانِ دیگر، کار میکند. متون «فوسه» پس از «هنریک ایبسِن» (نمایشنامهنویس نروژی) بیشترین اجرا را داشتهاند و اساساً او را دنبالهرویِ سبک «ایبسِن» که در قرن 19 ایجاد شده، میدانند. خودش البته از «ساموئل بِکِت»، «گئورگ تراکل» و «توماس برنهارت» بهعنوان الهامبخشانِ نوشتاریاش در نمایشنامه نام برده. از دیگر چهرههای اثرگذار بر زندگی و آثار او باید به «اولاف اچ هوگ»، «فرانتس کافکا»، «ویلیام فاکنر» و «ویرجینیا وولف» اشاره کرد؛ کمااینکه تأثیرِ «کتاب مقدس» را بر نحوه نگرشش به جهان هستی، یک منبع بیبدیل میخواند. او در سال 2003، «نشان ملی لیاقت» (ONDM) را از دولت فرانسه دریافت کرد و همچنین در فهرست «100 نابغه برتر زنده» توسط Daily Telegraph، رتبه 83 را بهخود اختصاص داد. او همچنین «جایزه ادبیات شورای شمال اروپا» (NCLP) در سال 2015 را برای سهگانه «بیداری»، «رؤیاهای اولاف» و «خستگی» گرفت. در آوریل 2022، مجموعه رمان هفتجلدیِ او Septology I-VII در فهرست نهایی جایزه بینالمللی «بوکر» قرار گرفت و بهعنوان فینالیست جایزه حلقه ملی منتقدان 2023 معرفی شد. اکتبر همانسال، جایزه نوبل ادبیات را گرفت و تبدیل به اولین نویسنده نینورسکی شد که به این جایزه دست یافت؛ ضمناً چهارمین نروژیِ برنده نوبل ادبیات پس از «سیگرید اوندست» محسوب میشود. «اوندست» در سال 1928 برنده شده بود. درزمینه رمان، باید با مجموعه هفتگانه و خارقالعاده Septology شروع کنید؛ که درپیِ کاتولیکشدنِ این نویسنده خلق شدهاند؛ آثاری که ردپایِ طیِ طریقِ مذهبیِ یک هنرمند سالخورده را در خود داشته و شاخصترین تلاشِ رماننویسی او نیز بهشمار میروند. نسخه فشرده آن در قالب سه مجلد نیز عرضه شده است و بهادعای بسیاری از منتقدان، شاهکار رماننویسیِ اوست. درموردِ Asle؛ هنرمند نقاشی سالخورده که در منطقه دورافتاده جنوبغربی نروژ زندگی میکند. او را باید شمایلی ازِ خود «فوسه» خواند؛ مردیکه با «زمان، هنر و هویت» دستوپنجه نرم میکند. اثری خارقالعاده درباره بحران وجودی، ازدستدادن حافظه؛ و دوپپلگانگرهای (همزاد) دائمی که تجربهای شبیهِ زیستن در قالب یک منِ دیگر را برای خواننده فراهم میسازد. اثری بهنوعی، ترسناک که در قالبِ جملاتی بیوقفه میشود؛ بهطوریکه خواننده اساساً حس میکند بهجایِ Asle وارد دالان ماجراها میشود. آنرا باید اثری با درونمایه عمیقِ مذهبی نیز خواند که میخواهد در دل تاریکیها، چرخه انسانبودن را به مخاطب بنمایاند. رمان دیگرش «صبح و عصر»، اثری کوتاه و قدرتمند است؛ که با تولد «یوهانس» آغاز میشود. والدینش امیدوارند او نیز مانند پدرش، ماهیگیر شود ... سالهابعد، «یوهانس» که حالا پیر شده، به خانواده و دوستان نزدیکش میاندیشد؛ درحالیکه نهایتاً ماهیگیر شده است! «مالیخولیا» رمانیست سهجلدی درباره زندگی Lars Hertervig (نقاش نروژی قرن 19) که دراثرِ یک شوخی بیرحمانه، به آستانه جنون میرسد. او حین تحصیل در «دوسلدورف» بهدلیل تبعاتِ اضطرابش درمورد استعدادش، شدیداً درمانده میشود و پس از عبور از تجربیاتی دردآور، سرانجام در فقیر و بیخانمانی از دنیا میرود. رمان مطرح دیگر او را باید «آلیس در آتش» نامید؛ درایناثر، زنی ما را با خود به خاطراتِ بیش از 20سالقبلِ خویش میبرد؛ وقتی شوهرش با قایق بهراه افتاد و دیگر برنگشت. رفتهرفته، افکارِ او کیفیتی متافیزیکی پیدا میکند و حتی خاطرات اعضای خانواده از نسلهای قبل را نیز دربرمیگیرد. آبدرهای که این زن در آن زندگی میکند، در مرورِ خاطراتش، جغرافیایِ ثابتِ اندوه است. درادامه باید از رمانِ «درخشش» بگوییم؛ اواخر شب، هنگامیکه راوی ناشناسِ قصه، بیهدف در میان جنگلهای دورافتاده نروژ میرانَد، سر از جادههایی ناآشنا درمیآورد. او که ناامیدانه گم شده، سرانجام پیاده میشود؛ اما یک موجود عجیب در هیبتِ یک «سفیدیِ درخشان» را میبیند که نزدیکش میشود! در گزارش بخش ادبیِ نشریه Fosse، این اثر را که 31 اکتبر امسال توسط Transit Books در ایالاتمتحده منتشر میشود، «رمانی درخشان درباره مرز بین زندگی و مرگ» نامیده. آخرین عنوانی که باید به آن اشاره کنیم؛ «قایقرانی» نام دارد: پسازاینکه مردی کموبیش گوشهنشین، با یک دوست قدیمی و همسرش روبهرو میشود، ما نیز وارد یک مثلث عشقیِ شوم میشویم. نمایشنامههای او را باید با «من باد هستم» آغاز کرد؛ گفتهاند که «فوسه» در میان نمایشنامهنویسان زنده اروپایی، بیشترین اجراها را از آثارِ خود شاهد بوده؛ اگرچه اقتباس انگلیسی از متونش کمتر رایج است. این متنِ اگزیستانسیالیسمی، روایتی از تقابلِ دو مرد، در یک قایق ماهیگیریست. منتقدی برای «تایمز» درباره آن بهسال 2014 نوشت: «متن کوتاه و موزون فوسه، اضطرابی درمورد مسائل اساسی هویت را بهتصویر میکشد!» نمایشنامه بعدی که باید سراغش بروید، «یکروز تابستانی» است؛ البته کلیتِ آن ممکن است شما را بهیادِ رمان «آلیس در آتش» بیندازد (مرکز احساسیِ متن، زنیست که غمگین بهانتظارِ بازگشت شوهرش از سفر ماهیگیری نِشسته). منتقد «تایمز» درباره آن نیز نوشت: «با وجود احساس ترسی غیرقابلقبول، متن چیزی قوی؛ اما پنهانی دارد بهمثابه یک حرکت دراماتیکِ متمایز!» در گامِ بعدی باید به «یکی قراره بیاد» اشاره کنیم. درایننمایش، «حسادت، تنش رابطه و پارانویا» زوجی را به خانهای دورافتاده و قدیمی کنار دریا میکشاند؛ جاییکه هیچیک نمیتوانند این فکر را از سر بیرون کنند که انگار «کسی قرار است بیاید!» آخرین عنوانی که پیشنهاد میکنیم حتماً مطالعه کنید، «نام» است؛ درباره زن جوانِ بارداری که همراه همسرش به خانه والدینش نقلمکان میکند؛ اما والدینش نمیدانند او منتظر تولد فرزندش است؛ و این پنهانکاری، با تنشهایی همراه میشود که ما را در فضایی قرار میدهد؛ انگار راه فراری درمیان نیست! «فوسه» سهبار ازدواج کرده: از سال 1980 تا 1992 با «بیورگ سیسل» (متولد 1959؛ پرستار) ازدواج کرد و از او صاحب یک پسر شد. بعدازآن، با «گرته فاطمه» (مترجم و نویسنده هندی-نروژی) ازدواج کرد؛ اگرچه بعداً از هم جدا شدند. همسر سومش «آنا» اهل اسلواکی بوده و باهم در اتریش و نروژ زندگی میکنند. «آندرس اولسون» (عضو آکادمی سوئد) درباره او گفته است: «کار فوسه، عمیقترین احساساتِ ما، اضطرابها و ناامنیها را لمس میکند؛ و سؤالاتی درباره مرگ و زندگی را که مدام از خود میپرسیم، بهچالش میکشد. این، نوعی تأثیرگذاری جهانیست. هرآنچه دست رویش میگذارد را همه درک میکنند و فرقی ندارد در کدام جبهه مینویسد؛ درام باشد، شعر یا نثر؛ مخلوقِ او، همان جذابیت اومانیسمِ اساسیست». عجیب است که چرا جایزه یکمیلیوندلاریِ نوبلِ ادبیات اینقدر دیر راهش را به خانه «فوسه» باز کرده؛ اما او طیِ مصاحبهای با تلویزیونِ نروژیِ TV2 گفت: «حالا دیگر جایزه بزرگی برای بُردن وجود ندارد. ازاینبهبعد، همهچیز سراشیبی خواهد بود!»