گفت‌وگو با دانیل استیل؛ شاهدخت عاشقانه‌های عامه‌پسند جهان

ترجیح می‌دهم مردم مرا از کتاب‌هایم بشناسند

مهرداد ناظری

دانیل استیل، متولد 14 آگوست 1947 است. نویسنده‌ای احساساتی که وقتی می‌خواهد درباره یکی از کتاب‌هایش حرف بزند، بدش نمی‌آید در قبال دیالوگ‌های عاشقانه چند قطره اشک هم بریزد. او مکس و مارتا را بر‌اساس نیاز زندگی بچه‌ها نوشت. نیازهایی مثل ورود یک بچه تازه به زندگی، مدرسه جدید، والدین جدید و هر چیزی که می‌تواند زندگی یک کودک را تحت‌الشعاع قرار دهد. از آنجا که نویسنده مورد نظر، به مسائلی از این دست بها می‌دهد، پس از مکس و مارتا، فردی را می‌نویسد. کتاب های فردی، موقعیت محور هستند و برگرفته از موقعیت های واقعی زندگی بچه ها مثل رفتن نزد دکتر یا نخستین شبی را که بیرون منزل تا پاسی از شب به خوش گذرانی می‌پردازند. البته وی دو کتاب غیرداستانی هم دارد به نام «بچه دارشدن» و «چراغ های روشن او» که دومی‌ درباره زندگی و مرگ پسرش نیکولاس تریناست. این کتاب مدت ها در صدر فروش کتاب‌های غیرداستانی قرار داشت. شاید کمتر نویسنده‌ای را چون او بتوان یافت که آثارش این‌گونه با اقبال عمومی‌ کارگردانان تلویزیونی مواجه شده باشد. از 21 رمان او تا کنون برای ساخت سریال های تلویزیونی آمریکا استفاده شده است. همچنین اشاره به این نکته نیز خالی از لطف نیست که وی توانست در سال 2002 نشان ارزشمند و ملی ادبیات فرانسه- شوالیه- را از آن خود کند. وی که در سان‌فرانسیسکو زندگی می‌کند، چند‌ماه از سال را در فرانسه می‌گذراند و بسیار هم محبوب است. ضمنا یک گالری هم در سان‌فرانسیسکو دارد که آثار هنرمندان جویای نام را در آن به نمایش می‌گذارد. اما یک رکورد منحصر‌به‌فرد دیگر‌؛ وی تنها نویسنده زن آمریکایی‌ست که تا‌کنون بیش‌از 550‌میلیون نسخه از کتاب‌هایش در سراسر جهان، فروش رفته است. اگر آمار کشور هایی چون ایران -که قانون کپی‌رایت را به رسمیت نمی‌شناسد- را هم در نظر بگیریم شاید این رقم از آنچه هست، کهکشانی تر شود. اصولا نوشتن رمان های او، وقت زیادی را نمی‌گیرد. خودش در این باره می‌گوید: «وقتی شروع می‌کنم به نوشتن که هم سوژه کاملا در ذهنم رشد کرده باشد و هم واژه ها را در اختیار گرفته باشم. برای همین، نوشتن هر رمان دو تا سه‌ماه طول می‌کشد». بی‌سبب نیست که او تاكنون بیش از یک‌صد‌رمان نوشته و اگر همین‌طور پیش رود، اگر سن‌اش به 80‌سالگی برسد، بعید نیست رکورد 300 رمان را از خود بر جای بگذارد. نکته جالب دیگر زندگی دانیل استیل، علاقه اش به مسافرت است. تا‌جایی‌که تقریبا نامش حداقل یکباردر فهرست مسافران تمام هتل های درجه یک آمریکا ثبت شده است. او که تاکنون پنج مرتبه ازدواج کرده، در حال حاضر به‌تنهایی گذران‌ زندگی می‌کند. کلود اریک لازارد، دنی زولگدر، ویلیام تاث، جان ترینا و تام پرکینز، همسران این خانم نویسنده بوده‌اند. در 1946‌، المپیک تایپیست ها برگزار شد. در آن سال یک نفر توانست 20‌ساعت متمادی را به تایپ کردن بی‌وقفه بپردازد. درباره استیل می‌گویند، اگر این المپیک امروز هم برگزار می‌شد، از آنجا که او بسیار پر کار است، می‌توانست نشان طلای این المپیک را به خود اختصاص دهد. این شوخی مطبوعات آمریكا با دانیل استیل است.


نوول‌های عاشقانه دانیل استیل، میلیون‌ها نسخه و به یک،دوجین از زبان‌های زنده دنیا منتشر شده و فروش رفته که او را از ١٩٨٠ به این سو، در فهرست پرفروش‌ترین نویسندگان جهان قرار داده است. استیل 71ساله فعالیت خود را با حرفه روابط عمومی و تبلیغات شروع کرد و اوایل دهه ١٩٧٠ به نویسندگی روی آورد. او همچون باربارا کارتلند و استفن کینگ، اگرچه آثارش با موفقیت‌های عامه قابل‌توجهی روبه‌رو شد؛ اما بسیار هم مورد نقد کارشناسان ادبی قرار گرفت. بسیاری از نوول‌های وی از جمله «عبور» (١٩٨٢)، «تغییرات» (١٩٨٣) و «جواهرات» (١٩٩٢) در خلال دهه ٩٠ به سریال‌های تلویزیونی تبدیل شدند. دانیل استیل متولد نیویورک، کارهایی هم در زمینه کودکان نوشته است که «ماجراهای مارتا و مکس» از آن جمله هستند. کتابی تحت عنوان «نور درخشان او» (١٩٩٨) را هم به پسرش که خودکشی کرده بود، تقدیم کرد. او در مصاحبه‌ای با The New York Times در تاریخ ١١ فوریه ٢٠١٦، از علائق ادبی خود سخن گفت که در ادامه می‌خوانیم.
آخرین کتاب فوق‌العاده‌ای که خواندید؟
اثری از آنتونی دوئر به نام «تمام نوری که نمی‌توانیم ببینیم» و البته کتابی از کریستین هانا با عنوان «نایتینگل» که هر دو متعلق به جنگ دوم جهانی بودند و دوست‌شان داشتم. تازگی‌ها هم «قدرت من بودن» نوشته جول اوستین را خواندم و لذت بردم.

چه ژانرهایی شما را ترغیب به مطالعه می‌کند و چه نوع کارهایی را نمی‌خوانید؟
خواندن آثاری که در زندگی‌ام الهام‌بخش باشند را دوست دارم. کتاب‌هایی که مفاهیمی افسرده‌کننده را القا کنند یا در آنها خشونت علیه کودکان تصویر شود را نمی‌خوانم.

هنگام خواندن یک اثر ادبی، چه محرک‌هایی شما را تشویق به ادامه مطالعه می‌کند؟
اینکه چقدر خوب و واقعی نوشته شده و داستان چقدر قدرت جذب افکارم را داشته باشد و برایم حس ملموسی ایجاد کند.
آخرین کتابی که شما را به گریه انداخت؟
راستش من هر زمان صحنه‌ غم‌انگیزی می‌نویسم، خودم هم گریه می‌کنم. بیشتر، این اتفاق حین نوشتن و در مورد داستان‌های خودم رخ می‌دهد.

این اواخر با خواندن کدام کتاب خندیدید؟
نوشته‌های جول اوستین را یک‌جورهایی دوست دارم؛ چون بسیار روی من اثرگذار هستند و البته حس شوخ‌طبعی خوبی هم در آنها رعایت شده است. او پیام‌های خود را در قالب‌های شیرینی ارائه می‌دهد که گاه باعث می‌شود حین خواندن کتاب‌هایش با صدای بلند بخندم.

 کتابی خوانده‌اید که شما را خشمگین کند؟
یک ‌بار این اتفاق افتاد و حتی سعی کردم که آن را دوباره بخوانم و تمام کنم. در انتهای داستان، نویسنده به شکل غیر منتظره‌ای بچه ماجرا را کشت و من به شدت از این پایان‌بندی متنفر شدم.

از فانتزی‌ها هم خوش‌تان می‌آید؟
روایت‌های پریانی را دوست دارم و به ویژه آنها که به اصطلاح هپی‌اند هستند.

راستی شما شعر هم می‌خوانید؟
یک‌ زمانی کارهای ادنا سنت وینسنت میلای مانند «انجیر نورس» را بسیار دوست داشتم؛ البته این متعلق به سال‌هایی است که خیلی جوان بودم. این روزها حس می‌کنم اشعارش غم‌افزا و حتی افسرده‌کننده هستند.

به نظرتان کدام اقتباس سینمایی از یک اثر ادبی خوب بوده است؟
اگر بخواهم واقعیت را بگویم، معتقدم که همیشه کتاب‌ها بهتر و قوی‌تر از نمونه‌های سینمایی‌شان هستند.

در بچگی هم به مطالعه علاقه داشتید؟
من از آن خوره‌های کتاب بودم که مدام چیزی می‌خواندم. زبان مادری‌‌ام فرانسوی است و برای همین، اولین کتاب‌هایی که می‌خواندم، به زبان فرانسه بود. عاشق کتاب «شازده کوچولو» نوشته آنتوان دو سنت-اگزوپری بودم. البته «باغ مخفی» نوشته فرانسیس هاجسن برنت را هم دوست داشتم. کارهای محبوب دیگری هم بود مانند «زنان کوچک» نوشته لوئیزا می الکات و Eloise به قلم کی تامپسون که شیفته تخس‌بازی‌های کاراکترش بودم.

آن زمان‌ها قهرمان محبوبی هم در میان شخصیت‌های خیالی داشتید؟
بله! وینی پو و خوک ماجراهایش به نام پیگلت!

دوست دارید کدام نویسنده مرده یا زنده‌ای را ملاقات کنید؟
آلکس هیلی (نویسنده کتاب معروف «ریشه‌ها» که شبکه تماشا ایران به تازگی سریالی بر اساس این کتاب را به همین نام پخش می‌کند) دوست عزیزم بود و در اوایل شروع به کارم بسیار از او آموختم. او پیش‌بینی کرده بود که من روزی نویسنده خوبی خواهم شد و البته آن زمان فکر می‌کردم دیوانه شده است. آلکس همچنین انسانی به یاد ماندنی بود. گاهی ساعت سه صبح تماس می‌گرفتم و از او درباره نوشته‌هایم راهنمایی می‌خواستم و همیشه آماده بود که جواب مرا با حوصله بدهد. دلم خیلی برایش تنگ شده و دوست دارم باز هم ببینمش.

کتابی بوده که حس کنید چقدر بد نوشته شده و ناتمام رهایش کنید؟
اگر بخواهم یکی از ویژگی‌های شخصیتی‌ام که بر عادت مطالعه‌ام نیز اثر گذاشته نام ببرم، منظم‌بودنم است. برای همین هیچ کاری را ناتمام رها نمی‌کنم. کاب‌هایی بوده‌اند که حس کنم چه نوشته ضعیفی هستند یا مرا جلب نکردند؛ اما وقتی شروع کنم به خواندن، حتما تا پایان می‌خوانم. بعد هم به خودم می‌گویم حیف که وقتم را هدر دادم! همیشه حین خواندن چنین کتاب‌هایی به خودم امیدواری می‌دهم که نویسنده در یک چرخش ناگهانی آن را به زیبایی تمام کند؛ اما افسوس کتاب بد، بد تمام می‌شود.
در میان کتاب‌هایی که نوشته‌اید، کدام رادوست دارید و به نظرتان مفهوم بهتری داشته است؟
به نظر خودم، کتابی که برای پسرم نیک به‌نام «نور درخشان او» نوشتم، این‌گونه است. پسرم ١٩ساله بود که خودکشی کرد و مرد. او دچار نوع بیماری دوقطبی بود و نتوانست بر این مشکل غلبه کند. من برای نوشتن این کتاب، حتی از والدینی که تجربه‌های مشابهی داشتند، کمک گرفتم. به نظر خودم بهترین کتابم اما همیشه همانی‌ست که مشغول نوشتنش هستم و امیدوارم بهترین کارم شود.

دل‌تان می‌خواهد چه کسی کتاب زندگی‌نامه شما را بنویسد؟
هیچ‌کس! شاید فرزندانم؛ کسانی که بهتر از هر کسی مرا می‌شناسند. اما نوشتن زندگی یک نفر، ایده‌ای همیشه ناقص است؛ چون با نگاه بیرونی و با قضاوت نوشته می‌شود. کسی از درون کسی خبر ندارد. شاید بهتر باشد هرچه در زندگی بر من گذشته به شکل رازهای شخصی با خودم بماند و با آدم دیگری در این دنیا تقسیم نشود. ترجیح می‌دهم مردم مرا از درون کتاب‌ها و نوشته‌هایم بشناسند. دوست ندارم زندگی واقعی‌ام کتاب شود و امیدوارم هرگز چنین اتفاقی رخ ندهد.

برای اینکه سراغ چه کتابی برای مطالعه بورید، طرح و برنامه‌ای دارید؟
دلم می‌خواهد فرصتی شود و کتاب‌هایی را بخوانم. راستش من لابه‌لای مشغله نوشتن، فرصت اندکی برای مطالعه دارم و گاهی تنها چند هفته در تعطیلات تابستانی وقت می‌کنم. ضمن اینکه هنگام نوشتن، هرگز کتابی از نویسنده دیگری را نمی‌خوانم.

کدام نویسنده حالا نوولیست، ژورنالیست، منتقد، شاعر و... هست که کارهایش را تحسین می‌کنید؟
همیشه آرزو می‌کنم کاش فرصت بیشتری داشتم تا آثار نوولیست‌های جوان‌تر را بخوانم، به تئاتر بروم و حتی مجلات را مطالعه کنم؛ اما قرارداد فعلی‌ام با ناشرم به شکل انتشار شش کتاب در سال، چنین فرصت آزادی را در اختیارم نمی‌گذارد. همیشه می‌گویم که فقط ای‌کاش...

 

ارسال دیدگاه شما

هفته‌نامه در یک نگاه
ویژه نامه
بالای صفحه