کتاب های دانیل استیل
زویا
(Zoya)
زویا باردیگر چشمهایش را بست. کالسکه چون باد بر زمین یخ زده میلغزید. ریزش آهسته برف بر گونههایش بوسههای ریز و مرطوب برجای میگذاشت و مژگانش را مبدل به تور میکرد. به صدای زنگولههای اسبها که درگوشش بهمانند موسیقی بود گوش میداد. همه اینها صداهایی بودند که ازکودکی به آنها علاقه داشت. درهفده سالگی، احساس بزرگی میکرد. درواقع تقریبا یک زن شده بود؛ با این همه هنوز احساس میکرد که دختر بچهای بیش نیست. فئودور اسبهای سیاه زیبا را با تازیانهاش در میان برف هدایت میکرد... با خود لبخندی زد و با چشمهای نیمهباز سعی کرد که دو کاخ مشابه پشت دهکده را ببیند. یکی از دستکشهایش را که آستر پوستی داشت کنار زد تا ببیند چه زمانی گذشته است.
بازی قدرت
(Power Play)
کتاب بازی قدرت اثر دانیل استیل، از پرفروشترین رمانهای نیویورک تایمز در سال 2015 و داستانی عاشقانه است. این رمان نماد دلگرمکنندهای از عشق، خانواده و زندگی است. این رمان، پیرامون مسائل زندگی یک مادر تنها در عین حال موفق، به نام فیونا کارسون میگذرد. او مدیرعامل شرکتی چندملیتی و مدرن و مذاکره کنندهای سرسخت است که هرروز باید تعادل زندگی کاری و شخصیاش را حفظ کند. در همین حال، مارشال وستون که هدفش خوشحالکردن و به ثمر رساندن زندگی سه فرزندش است، کنار همسر خود لیز روزهای پر تنشی را دارد. موفقیت و قدرت روزافزون مارشال در شغلش موجب تقویت شخصیت او میشود، اما با رازهایی که در اختیار دارد میتواند زندگی خود را هرلحظه از بین ببرد.
یک غریبه کامل (A Perfect Stranger)
رمانیست که در سال ۱۹۸۲ منتشر شد. یک غریبه کامل، روایت داستان آلکساندرهال «Alexander Hale» و رافائلا فیلیپس «Raphaella Phillips» است، آلکساندر که به تازگی طلاق گرفته، روزی درحال پیادهروی درخیابان خودش است که رافائلا را میبیند درحالی که بر روی پلهها نشسته و گریه میکند، او که دختر زیبائی است به ناچار با مردی هشتادساله که بسیار بیمار است ازدواج کرده است، هیل عاشق رافائلا میشود و این درحالیستکه رافائلا جوان است و شوهرش پیر و بیمار و بدینعلت او توان ترک همسرش را ندارد که بستریست و نیازمند مراقبت، رافائلا فرزندی ندارد و حتی احساس میکند که خانهاش به او تعلق ندارد و دردنیای بستهای زندگی میکند، درپایان شوهررافائلا میمیرد و...این رمان عاشقانه در 278صفحه منتشر شده است.
کُلبه
(The Cottage)
درفوریه ۲۰۰١ انتشارانتشاریافت. کُلبه درحقیقت داستان زندگی کوپروینسلو؛ ستاره روبهافول سینماست که ازبخت بد، ناچاراست «کلبه» محبوبش را که درواقع ملک عظیم اوست، اجاره بدهد تا خرج و مخارج زندگیاش را تأمین کند. مستاجرهای کوپر، مارک فریدمن و جیمی اوکانرهستند که هریک مشکلات شخصی خود را دارند. همسرمارک پس از۱۶سال زندگی مشترک، او را ترک کرده و همسرجیمی هم بهتازگی براثر یک بیماری از دنیا رفته است. اما با آمدن پسر و دختر نوجوان جیمی به آنجا همه چیز عوض میشود. ناگهان صدای موسیقی از هر گوشه کلبه بلند میشود و نوجوانان و جوانان سرزنده و پر تحرک، کلبه را پرازخنده و صحبت و شادی میکنند و به دیدن کوپرمیآیند. دراین میان اتفاق دیگری هم رخ میدهد.